مولای من سلام ...
مشق جمعه سیصد و چهل و هفتم، مقارن با بیست و هشتم تیرماه نود و هشت را قلمی میکنم. زندگی با شتاب و در حد جاری است. بخواهیم یا نخواهیم، دو حد بر تمام امور ما حاکم است. حد زمان و حد مکان. مانند کوچهای تنگ که دو دیوار قطور دارد که نام یکی زمان است و نام دیگری مکان و ما باید خودمان و وسائلمان را از این کوچه عبور دهیم.
قابل پیش بینی است که همه چیز را نمیشود از این تنگنا عبور داد و ما صرفا باید به ضروریترین چیزهایی که در عرض این باریکه قرار میگیرد اکتفا کنیم. کارهای زیادی هست که دوست دارم انجام بدهم، جاهای زیادی هست که دوست دارم بروم و تجربیات زیادی رو دوست دارم بچشم. اما کوچه باریک است و مجال کوتاه
باید یاد بگیرم که تنها چیزهای ضروری را بردارم و چیزهای ضروری یعنی آنهایی که با انجام دادنش احساس میکنم عمر معنا داری داشته ام و شاید شاخص معنا تاثیر باشد. ما در زندگی مامور به انجام آن کارهایی هستیم که بهترین اثر ماست. همه ما میتوانیم آشپزی کنیم، اما آشپزی برای همه ما بهترین اثرمان نیست. همه ما میتوانیم چیزکی بنویسیم اما نوشتن برای همه ما بهترین اثرمان نیست.
برای اثر بودن نیاز به زمان دارم و برای زمان نیاز به سحرخیزی. از همین الان عزم جزم دارم که دیگر شبها را به بیداری زیاد سپری نکنم و سهم بیداری ام را موکول به سحر کنم. شاید و قطعا در شب گوهرهایی است که در روز یافت نمیشود اما لاجرم قاعده زندگی من این است که نیازمندم روز را در محیط کار بگذرانم. امشب میخواهم زود بخوابم و عزم را از همین اکنون به عمل بدل کنم اگر دعای شما یار شود، میشود. شب بخیر