332
مولای من سلام ...
رجب آنقدر بی صدا تمام شد که انگار نه انگار که سفره رحمتی دارد جمع می شود و ما همه ماتمزده از پایان تعطیلات نوروز هستیم. جمعه سیصد و سی و دوم مقارن با شانزدهم فروردین نود و هشت به پایان نزدیک میشود و فردا آغاز شعبان است و ماه شما آغاز خواهد شد.
آقاجان
نود و هشت آنگونه آغاز شده که گویی سال طوفانهاست. سال درهم شکستن راهها و هجوم امواج به ساختهها و بناها. اگر همیشه بنا بود که آنچه اکنون هست، امن و مانا باشد، تاریخ بشر به اینجا نمیرسید. مزاج هستی اینگونه است که باید چیزی فروریزد تا چیزی برخیزد. باید دانهای بمیرد تا جوانهای بروید. باید دندان شیری بیفتد تا دندان اصلی بجوشد. وجود است که به وجود تبدیل می شود. چیزی میدهیم که چیزی بستانیم. پس بعید نیست که معمار هستی خانه روزگار را به سیل بشوید تا مهیای رخدادی تازه شود.
حضرت ِامان
در من اضطرابی هست از روزهای نیامده که نمی دانم از چه روست و اگر بدانم هم کاری از دستم ساخته نیست. آنقدر میدانم که باید امان روزها را در خلوت شبها ساخت. کاش توانستن به قدر دانستن سهل بود اما افسوس که حرّاف بی عمل شدهام. میدانم که «شوق» وجود است و وجود از عدم بر نمیخیزد. در پَس ِهر شوقی سفیری است که ما را به سویی میکشد اگر چه ندانیم و نبینیم چیست و کیست. این شوق ما به هر سو از هیچ سبز نشده بلکه چیزی در نهان هست. گویی در مسابقه طناب کشی میان سفیران ابلیس و مقربان ِشما تلوتلو میخوریم
یاصاحب ...
میدانم که روزمرگی و ریزخطاها است که ما را در این مسابقه مغلوب ابلیس کرده. شعبان را نیت کردهام به ماه مراقبت از نماز و نمیدانم کار از همینجا سست است یا جای دیگر، اما من از همین که میدانم آغاز میکنم و اگر راه خطاست، شما مرا بر آنچه نمیدانم راهنمایی کنید. قصد دارم صدای نماز را مانند صدای زنگ تلفن، در لحظه پاسخ دهم، قصد دارم توجه نمازم با سلام تمام نشود و از نمازی به نماز دیگر متصل کنم و میدانم این لقمه بزرگتر از دهان ِاراده من است و نشود مگر به عنایت جنابتان ... یاعلی