مولای من ... سلام
جمعه دویست و نود و هشتم مقارن با نوزدهم مردادماه نود و هفت، عجب جمعه ای بود. شاید در طول این سالها، بارها نوشته باشم که به هرگردنهای که می رسم، می پندارم این سخت ترین است و چون به بعدی می رسم میبینم سخت تری هم در پیش بوده. نمیخواهم خنده بر لبهای شیطان بنشانم اما گاهی فکر میکنم از این نفس معیوب، توحید بر نمیآید
حضرت ِجان
میگویند تکانه های زندگی برای آن است که صدا از کفرمان در آید و اگر نباشد این تکانهها، کفرها همواره در پس لافها و ادعاها پنهان خواهند ماند و من در کمترین لرزشی، جیغ و فغان تعلقات را در خودم میبینم. و میدانم که تا توقع از خلق خدا هست، یعنی تعلقی هست و تا تعلقی هست، زمین حاصل خیز رویش معنا نخواهد شد
سیدی ...
میدانم سینه ای که از خشم تهی نشده باشد، مبتلا به انانیت است. خشم مانند لجنی است که مسیل را بند می آورد و جریان فیض را منقطع میکند. مرا در لجنروبی از نهر ِجانم یاری فرمایید