مولای من سلام
هشتم دی ماه یکهزار و سیصد و نود و شش مقارن است با دویست شصت و ششمین جمعه نویسی و گفتنی بسیار است. از شعبدهبازیهای اهل سیاست و زعامت تا دللرزههای اعماق زمین اما این بنده به آنچه خواهد پرداخت که در تربیت خودش کارگشاست.
آقاجان ِمن
ما آمدهایم که بذر خودمان را سبز کنیم. سعادت هر انسان آن است که گوهر خودش را شکوفا کند و سرانجام این شکوفایی، ظهور همان چیزی است که ما در سرشت خود داریم و آفرینش هرکه مستقل از دیگری را موجه میسازد. شبیه دانهای که در دل خاک قرار میگیرد و آفتابی بر او میتابد و بارانی میبارد و در نهایت جوانهای سر از خاک بیرون میآرود.
حضرت آقا
اما ... اما ... ما در گلدان ِمحیط ِخود شکوفا میشویم. این محیط، مساله مهمی است. محیط اگر موافق طبع نباشد، شکوفایی محال است. آنچنان که دانه برنج در جایی می روید که دانه پسته نخواهد رُست و هسته خرما در خاکی جوانه میزند که به زیتون نمیسازد و شاید همین است که توفیق در تربیت حاصل نخواهد شد مگر آنکه ما محیط موافق طبع خود را تدارک ببینیم. و این تدارکی است که در توان من ِتنها نمیگنجد اگر مددی نرسد ... مدد فرمایید قبل از آنکه در شورزار روزمرگیهای و ازدحامهای آدمخوار تباه تر از پیش شوم.