جمعه دویست و شصت و سوم مقارن است با هفدهم آذرماه نود و شش. زیر سایهتان آرام گرفته ایم. همه چیز خوب تر از آنی است که میپنداشتیم، الحمدلله. گویی به شکل خارج از وصفی، همه چیز دارد مانند مهره های دومینو پشت به پشت هم می افتد و هر رخدادی سبب رخداد بعدی است. خوبترش اینجاست که دریافتهام بازیگر این هستی من نیستم و به تماشا نشستهام
مولای من سلام
این هفته به این مشق رسیدم که ما را در هستی کاری نیست جز آنکه خود را خلق کنیم. ما آمده ایم که بشویم. اینکه میپندارند باید کتابی نوشت، نقشی برجای گذاشت، هنری آفرید، آدمی تربیت کرد، ثروتی افزود، زیبایی را تثبیت کرد و امثالهم، همه خرده ریزند در برابر خلقت خود. آنچه ما باید بشویم، خلق است. چه بسا اینکه میگویند هدف خلقت چیست، ناشی از خامی در سوال است چراکه می پندارند خلق «شدهاند» به قید ماضی و از هدف می پرسند حال اینکه خلق باید «بشوند» و فعل خلقت مضارع استمراری است. خلقت برای چیزی نیست بلکه همه چیز است. وقتی از کل سخن میگوییم، دیگری چیزی بیرون از کل باقی نمانده که بخواهد برای آن چیزی رخ دهد بلکه «همه» همین است.