مولای من سلام ...
دویست و شصت و دومین جمعه، رخداد قابل توجهی است چون دقیقا مقارن است با دهم دی ماه یکهزار و سیصد و نود و شش و پنج سال تمام از دهم آذرماه نود و یک و نخستین یادداشت جمعه نویسی میگذرد. پنج سال در حاشیه سفره مرحمت شما مقیم هستم و الحمدلله.
آقای ِمن
پرستش خدای که هیچ، ما حتی از تصور خدا نیز عاجزیم. خدا در ذهن ما یک اَبَر انسان متشخص است که با عواطف خود جهان را اداره می کند. گاه خشم دارد و گاه دلش به رحم میآید و برای او اشک میریزم تا دلش به رحم آید و اوامرش را رعایت میکنیم مبادا خشم ملوکانهاش ما را در بر گیرد. این چه خدایی است؟ این چه توحیدی است؟ این چه معرفتی است؟
حضرت ِجان
مرا توحید ارزانی بفرمایید. از این خدای شرکآلود حظی نمی رسد. سال ششم را به حولالله آغاز میکنم. ای کاش توفیق یار شود در مراقبه «اکنون» و پرهیز از پس و پیش نگری. ای کاش توفیق یار شود در قوت بخشیدن به ارائه و پرهیز از کاهی ... یاعلی