| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

حضرت ِ جان

مشهور همگان باشیم و بی نام در دفتر شما ... چه حظی دارد؟ و گمنام عالم باشیم و محبوب تو، چه کم دارد؟ ای‌کاش آنقدر مجال بود و این کلمات ِ کم سو در کنج ِ اتاق ِ تاریک ِ جمعه شب ِ من مورخه هفدهم دی ماه نود و پنج آنچنان رسا بود و جلا داشت تا شما را در گوش دنیای ِ مدرن و چه بسا پست مدرن فریاد میزدم!

من به دنبال کتابچه ای از روایات معصوم هستم که در آن نوشته باشد، اگر شما میخواستید از پارک بیرون بیایید و کسی در کنار ماشین شما دوبل پارک کرده بود چه می کردید؟ اگر موجر بودید با مستاجر بی مبالات خود چه می کردید؟ اگر مستاجر بودید، با موجر بی انصاف چه می کردید؟ اگر فرزندتان بیمار بود، با بی رحمی نهادینه شده در درمان‌فروشی چه میکردید؟ اگر کاسب بودید، با ممیز نااهل کوک شده پشت میز اداره مالیات چه میکردید؟ چه تئاتری می رفتید؟ چه فیلمی را در سینما می دیدید؟ چه موسیقی گوش میکردید؟ کنسرت هم می رفتید؟

آقای ِ من

چرا تصویر شما خارج از مستطیل سجاده انقدر مبهم است؟ من میتوانم نماز خواندن و عبادت کردن و روزه و حج شما را تصور کنم. اما چرا نمی توانم زیستن امروزی شما را تصور کنم؟ و اینجا دقیقا همان جای خالی است که میخواهم سراغش بروم.

اگر تجربه زیستن با شما ساده بود که نام آن را بر وزن جهد و جهاد؛ اجتهاد نمی نامیدند. ما چه کنیم با مجتهدی که خودش به زیست امروز نرسیده و میخواهد شما را به زبان امروز ترجمه کند؟ این چه جهدی است که خود را به قرن اول هجری می رسانند جای آنکه شما را در روزگار معاصر بیابند. چرا راه ساده را انتخاب کرده اند.

پیش از این نیز عرض کرده ام، اگر لباس پیامبر در آن ایام، لباس عوام ِ عفیف بوده است؛ معنایش این است که لباس شما در این ایام، لباس عوام مردم است یا لباس قرنها قبل؟ بنده جواب ندارم اما انقدر میدانم که اگر شما را در لباس ِ عوام مردم ببینم تعجب نمیکنم.

مولای ِ جان

معترفم که سطرهای من، حاصل قلم جوان ِ کم سوادی است که نه نخبه حکمت است و نه تاریخ، نه فقه، نه کلام جدید و قدیم، نه هیچ چیز دیگر. داعیه هیچکدام را ندارم و در همه اینها با کمال میل شاگرد خواهم بود در محضر استاد و دل میدهم به نقد خبرگان. اما کور است کسی که علاقه صادقانه مرا به شما انکار کند. من با همه جانم تو را دوست دارم و چه بسیار روزها و شب ها که دلتنگ جنابتان هستم. پس از سر صدق و خیرخواهی عرض میکنم که گمشده انسان ِ امروز، تجربه «زیستن» در کنار شمایی است که در جاده های امروز او رانندگی کنید ، در خانه های امروز او ، زندگی کنید ... در آسمان امروز او، تنفس کنید ...

آقای من ...

چرا ترجمان شما چنین محدود و محبوس است؟ چرا هیچ کس ترجمه ای از شمایی که مولای ِ غایب ِ مسیحی های جهان هستید سخنی نمی گوید؟ آن کس که مناجات آن پیرزن محتاج پای صلیب چوبی کلیسا را می شنود و اجابتش می کند مگر کسی جز شماست؟ آن که بودایی خلوت گزیده در تبت را به حکمت عملی دلالت میکند مگر کیست؟ سرخ پوست معنوی، معنا را از که الهام می گیرد؟ مادری که در جنگل های آمریکای جنوبی با رقص و گردش چوب، عافیت فرزند تب دارش را طلب میکند، دل به نظر چه کسی جز شما دوخته است؟ می پندارند، شما فقط مولای زائران جمکرانید!

حضرت تنهایی ...

جمعه نویسی به هفته دویست و پانزدهم رسید و من هنوز همان یادداشت اولم! انگار دویست و پانزده هفته است که نخستین یادداشت را مینویسم. هنوز آنچه باید باشم نیستم و آنجا که باید برسم نرسیده ام ... مولای من، حب عوامانه مرا به صادقانه بودنش ببخش

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه هفدهم دی ۱۳۹۵ساعت 23:5 |