| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

آقا جان ...

انگار هنوزپس از یک هفته، صدای جیغ های آن زن در سرم می پیچد. زن جوان فرزند مرده‌ای که پشت درب بیمارستان، با همه وجود و از جگر فریاد میزد که «خدا کو ...»! آنچه بیش از هرچیز مرا با خود مشغول کرده، نه رخداد تلخ مرگ یک کودک، بلکه سوال ِحق یک مادر است.

پیش از این نیز گفته ام، هیچ ریاضتی صعب تر  نیست از پرستش خدایی که اجابت نمی کند! فرموده است که من همانم که وقتی مضطری مرا می خواند اجابت می کند ، فرموده است بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را. می ترسم اگر سخن بی پیرایه بگویم، روزی و ماهی و سالی بعد، کسی برود از مجمع احادیث یک روایت استخراج کند و بگوید فلانی به معصوم جسارت کرد. خاک بر دهن و قلم من اگر بخواهم به اجداد طاهرین شما اساعه ادب کنم که این مانند انکار اصل و هست و ریشه خویش است ... اما

اما ... عرضم این است که اگر بنا باشد ما آنقدر معنای اجابت را کج ماوج کنیم که بشود «هرچه خدا دلش میخواهد و هر وقت که او دلش میخواهد» و از سوی دیگر تشریفات خواستن و خواندن را آنچنان مطول و پیچیده کنیم که هرچه مستجاب نشد بگوییم ایراد از خواستن بود، خب اینکه می شود حقه بازی! مگر خدا برای به بندگی کشیدن بنی آدم نیازمند چرب زبانی و حقه پرانی بوده است؟

مگر نمیشد بگوید من خدا هستم و هرچه دعا کنید را به میل خود اجابت خواهم کرد؟ اصلاً این «خدا» چگونه خلقی است که از من جدا نیست اما مخاطب و جدای از متکلم است؟ یعنی من از او استقلال وجودی ندارم اما او هم نیستم و بر همین اساس ممکن است «خواسته» یک «ما»ی واحد، دو امر متمایز باشد! ما هر دو «یک» هستی، هستیم. اما «دو»حاجت داریم. مثلا یک «من» غنا میخواهم و او ِ «من» فقر ...!

مولای من ...

حرف ساده است. زن ِگرفتاری ، از معبود خود مدد خواسته. آن معبود وعده داده که اجابت میکنم هرکه مرا می خواند اما اجابت نشده. من جوابهایی دارم که خودم را به سکوت برسانم، اما جوابی ندارم که خودم را به تسکین برسانم! کافی است در برابر این سوال بپرسم، عالم چگونه عالمی بود اگر تمام دعاها مستجاب میشد؟ یحتمل هیچ مادری به داغ فرزند خود ننشسته بود، هیچ فرزندی رنج یتیمی را نبرده بود، هیچ حقی به مسلخ و محبس نمی رفت و... پس باید بعضی دعاها مستجاب شود و طبعا بعضی نه. خب بعد بپرسیم فرق آنها که می شود با آنها که نمی شود کجاست؟

گویی همه هستی می رسد به علم خدا ... خب آن وقت می توان اینگونه گفت که خداوند هر دعایی را «جواب» می دهد و به صرف جواب، استجابت واقع شده است اما الزاما هر جوابی موافق با میل سائل نیست. چه بسا جواب برخی رد باشد ...

حضرت باباجان

از این حرفها می شود گفت اما ته ماجرا، برای کسی که همه زندگی خود را در خدایش خلاصه کرد، پاسخ نگرفتن از خدا به منزله از کف رفتن همه زندگی است! از چنین خدایی می شود ترسید و می شود از خوف دوزخش به عبادت مشغول شد و از ترس بلای بدتر، به بلای کمترش رضایت داد. اما چنین خدایی را نمیتوان عاشقانه دوست داشت.

مولای ِ جان ...

آن خدای دوستداشتنی را نشانم بدهید... خدایی که با بلای بر خلق بخواهد عقده گشایی کند و با لابه و قربانی دلش نرم شود، پرستیدنی هست اما دوستداشتنی نیست.

 

 

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه دهم دی ۱۳۹۵ساعت 23:34 |