| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

آهسته آهسته زندگی مرا به درک متفاوتی از زندگی رسانده است. آنگونه که گاهی میبینم آنچه دیگران زندگی می دانند در نگاه من مرگ است و آنچه آنها مرگ می بینند در چشم من زندگی. زندگی برای آنانی که ساده به دستش آورده اند آنقدر بی ارزش است که انگار دیده نمی شود. تهی و بی بار است و برای ارزنده شدن آن باید زینتی بر آن آویخته شود. پس برای زندگی بی رنگ و رخی به دنبال لعاب می گردند.

ثروت می شود لعاب، قدرت می شود لعاب... زندگی را باید در خمره نقاب و مقام و مدرک و بزک فرو کرد و برون آورد تا رنگی بگیرد و بشود بر آن بالید. فرزندشان اگر فقط زنده باشد و خوش زندگی کند کفایت ندارد باید چند ده غزل از بر کند و چند هنر به هم آمیزد و چند زبان را طوطی وار ادا نماید و زینت مجالش شود تا زندگی اش بشود زندگی ...

آه مولا جانم...

سلام مولا جانم...

از آن زمان که احساس میکنی زندگی دارد از دستانت می سُرَد و از نگاه داشتنش عاجزی. مانند ماهی لزجی که پیچ و تاب می خورد و می جهد و روی زمین هوا دست می گردانی که بگیری و از آن خودت سازی، تازه در می‌یابی زندگی به ماهو زندگی ارزنده است.

آقای من

ما از حقیقت ِ فضیلت جدا افتاده ایم و مترسکی را بجای دهقان نشانده ایم. کافی است هرکس در هر مقام و شغل و موقعیت و کسب و پیشه ای که هست یک لحظه درنگ کند و صادقانه با خویشتن ِ خویش مقابل نشیند و از خودش بپرسد «به راستی هدف از خلقت تو همین بوده است؟» و ببیند آنچه امروز به آن اشتغال دارد آنقدر اعتبار دارد که بگوید «عمر» ... این سرمایه بی بدیل و تکرار ناشدنی را بر آن صرف کرده ام؟

حضرت جان

درد اینجاست که واژگانی عالی در معنایی دانی مصادره شده اند. رذیلت هایمان به لباس فضیلت در آمده اند. بیگاری انسان در خدمت ثروت و صنعت و بسط عیش نامش شده است «کار» و کار فضیلت است. انحصار عقول بکر و نو روس کودکان و نوجوانان در ساختار فرتوت و رخوت آلود آموزشی و مرگ تدریجی خلاقیت یک نسل نامش شده است «تعلیم و تعلم» و تعلیم و تعلم عبادت است! تکرار بی طعم عاداتی بی تعالی و تن سپردن به نظمی آئینی بدون ارتقاء ایمانی نامش شده است «عبادت» و چه فضلی برتر از عبودیت؟

هیچ کس هم درنگ نمی کند که

کاری که به نشاط باطنی نرسد، فضیلت نیست

تعلیم و تعلمی که به آفرینشی نو ختم نشود عبادت نیست

عبادتی که به بعثت و تجربه و چشیدن وحی و معراج ختم نشود ایمانی نیست

و در یک کلام، انسانی که به انسان آفرین غرق نشود به رسالت حیات خویش نرسیده

آقای من

ماه قرآن در پیش است ... من میخواهم پشت کنم به درک عام از قرآن. از فهمی تزریقی به عقول ما که پنداشته‌ایم قرآن ، «جزوه» پیامبر برای امتحان محشر است. باید خواند و حفظ کرد تا به جواب سوالات رسید. نه ... نه ... من میخواهم طعم وحی را بچشم ... قرآن ، کلمات ِ محض نیست بلکه کلمات سایه ای از حقیقت قرآن است. بچشانید آنچه را چشیدنی است. وصف العیش هیچ است ... خود عیشم آرزوست.

 

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه هفتم خرداد ۱۳۹۵ساعت 2:3 |