مولای من ... سلام
اولین جمعه از سی و ششمین سال دنیانشینی مقارن است با بیست و یکم رجب یکهزار و چهارصد و سی و هفت و یکصد و هفتاد و نهمین جمعه نویسی. نمیگویم سی و ششمین سال از عمر، چون مبداء عمر را نمیدانم از کجا باید محاسبه کرد.
غروب با خودم به مصاحبت نشسته بودم و به مثال بسیاری از دقایق این روزها و هفته ها و ماهها، چوب خط رنجها و گرفتاریهایم را در مقابل چیده بودم و یک به یک فکر میکردم که چه باید کرد و چه راهی باید جست. به وسواس، دل را می پاییدم که مبادا این هجم مصائب ، مرا به یاس مبتلا سازد.
آقاجان ...
به قول احدی از اولیای خدا که در وصف حال بنده گفته بودند، کارش به جایی رسیده است که بالش زیرش هم محرمش نیست با خود می پنداشتم که مساله بیش از اینهاست و کار به جایی رسیده است که زبانم، در برابر قلب نامحرم است. حتی آنچه در سینه میگذرد بر زبان خودم روا نیست چه رسد بر گوش دیگران ... نه از آن باب که این ناقابل به تحفه ای رسیده است که باید نهان کرد ... خیر ... بنده عامی لاف این کرامات و مقامات را ندارم ؛ دغدغه از آن جهت است که اگر رنج به زبان آید، عرصه مساعدی خواهد شد برای تخم ریزی شیطان ... آنجا که گفتن از درد شایع باشد، ابتلا به یاس و شکوه ناگزیر است ... آنچنان که در مقابل نیز اگر غلو در نعمات شایع باشد، ابتلاء به حسد محتمل خواهد بود ...
خلاصه حضرت مرهم ... این را عرض می کردم
با خود به مصاحبت بودم که چه باید کرد و مهمتر اینکه چه باید خواست. آیا باید بر سجاده نشست و خواست که یکباره چوب جادوی خدا نشانه به شانه ما رود و جغد شوم مصیبت را از گرده ما بردارد؟ آیا حکمت همه این شدائد آن است که ما از سر خوف و بدبختی و گرفتاری سر به مویه و طاعت خم کنیم که خداوند دیو سیرتی را از قهر در آوریم و یکباره بگوید ... امتحان تمام شد ... حالا برو و خوش و خرم برای خودت در این مرتع دنیا به چرا مشغول باش !؟
در همین اندیشه لبم به زمزمه افتاد ...
یکی درد و یکی درمون پسنده یکی وصل و یکی هجرون پسنده
من از درمون و درد و وصل هجرون پسندم اونچه رو جانون پسنده
یکبار خواندم ... دوبار ... چند بار ... کم کم گرفتار معانی شدم. عجب اشارت نقضی در این دو بیت نهفته است. عجب وادی ظریف و چون مو باریک در پیش روی آدمی است.
حضرت صاحب
ما پا در طریقتی نهاده ایم که حتی اصرار به «وصل» نیز در آن طعم شرک می دهد. اساساً هر آنچه معطوف به نتیجه و مقصود باشد و طاعت را به منزله «ثمن» معامله برای «قبض مبیع» جاری نماید شرک است. هر سجده و ضجه و ذکر و ورد و خط و سطری که به منزله «آورده» تلقی شود به گونه ای که توقع «ستانده»ای را در قلب تلقین نماید کج رفتن است حتی اگر موضوع ستاندنی، وصل باشد. برای آنکه دلباخته ناخداست، عرشه و ساحل یکی است چون مقصد همان راه است ...