سلام آقاجان ...
شیطان ِ ما از همانجا که نمی پنداریم شیطنت می کند. هدایت ما از همانجا که نمی پنداریم جاری می شود و رزق ما از همانجا که حساب نمی کنیم حساب می شود. و این سبب حیرانی ماست ...
می پنداریم تربیت نفس آن است که ترک دنیا کرده و حجره نشین درسها و بحثها باشیم. بعد چون به سیره مولا علی می نگریم در حیرت فرو می رویم که عجب اهتمامی بر آبادی دنیا داشته است! حفر چاه ها و کاشت نخل ها. آبادانی دنیا اما نه برای دنیا.
میپنداریم هدایت آن است که از اهل تحصیل کسی بر ما راهی بگشاید که البته نفی این طریق نباید کرد، اما آنچه عقل تحصیل میکند به واسطه کتابها، خود شرح دورادوری است از مراتبی که قلب دیگران اشراق نموده است به واسطه مراقبه! در واقع تحصیل، خواندن سفرنامه دیگران است و طریق هدایت جای دیگر.
می پنداریم رزق در دستان مشتری است. بر در و دیوار می نویسند و می کوبند که «حق با مشتری است». بی خبر که مشتری مگر کیست که حق را با او بسنجند. حق با هوالحق است. گاه مشتری به حق منتسب خواهد بود و گاه کاسب. فرض قطعی و لایتخلفی وجود ندارد که بگوییم الحق مع مشتری و مشتری مع الحق! این نیز حاصل نافهمی است که با «هوالرزاق» بی گانه ایم. اگر باور آید که رزق با اوست، پس حق را نیز از او میدانیم.
در ساحت اجتماع نیز همین است ...
می پنداریم، فردا که قیام شما به ظهور رسد، اجنبی به دشمنی بر می خیزد و یهود و کافر در برابرتان قد علم می کند. صد البته چنین است اما نه فقط همین. گویی از یاد برده اند از حضرت مادر سلام علیها و فرزندان ایشان، هیچکدام به شهادت نرسیده اند مگر به امر و مساعدت خلیفه مسلمین! دشمنان راستین شما نیز نه یهود و نصارا و کافر و بی دین، بلکه جهالان متعصب و حاکمان دنیا طلب از امت رسول خدایند ...
خلاصه آنکه ما به فهم مشوشی از مکتب و مسلک شما دست یافته ایم که کم از نافهمی ندارد. و تا این نافهمی ها زدوده نشود. تا در مفروضات ما این فرض که «همه حق همانی است که ما میدانیم» به خط بطلان نائل نیاید. کار درست نمی شود. تا مادامی که فرض آن است که همه چیز همانی است که ما میدانیم، درب دانایی به روی ما گشوده نخواهد شد. آن کس که در برابر حق به خشوع نرسیده باشد، یعنی هیچگاه حقیقت رکوع را نچشیده ...
جناب مولا
شاید راهی جز این نیست که صاحبخانه، ما را به چوب بلا بتاکند. آنچنان بتکاند که خاک اوهام و گرد کج فهمی از قالی باورمان بزداید. آنگاه نقش قالی عیان شود که ببینیم عالم عجب شکارگاهی است. ما را به صید چه حقایقی راهی نمودند و خود صید چه اباطیلی شده ایم.
شاید همین تعبیر است که نقل می فرمایند اولیای خدا در بلا و شدائد شادی را تجربه می کنند که اهل دنیا در آسایش و رفاه از تجربه آن محرومند! شادی دست یافتن به حقیقت حاصل نمی شود مگر به سوختن در کوره بلا. چرا که الا بلا، هر طاعتی ماحصل میل نفس است و به حظ «من» ختم می شود. لکن بلا، اسم مستعار «اراده رب» است. بلا ، چه تاوان باشد و چه امتحان، شرط بلابودن اش آن است که خارج از اراده بنده واقع شود.
پس بنده اگر جزع و فزعی دارد از بلا ، حاصل نامقداری اوست و الا آن کس که راه به حقیقت و فهم آن برده باشد، بلا را چون نعمتی بی بدیل از خداوند طلب می نماید. که اگر هریک از اهل دنیا برای خود مشغولیتی آفریده اند و به موهبتی آویختند، بلادیده مشغول خداست و به دامن او آویخته ...
جناب جان
جمعه یکصد و شصت و هفتم نیز سپری شد. شانزدهم بهمن ماه یکهزار و سیصد و نود و چهار. من معترف بر فهم مشوش خویش و متنعم از سفره مصیبت. دنیا باخته، اگر به آخرت هم نرسد ، زیان دیده ترین است. مرا بیدار کنید که از خواب سنگین ِ اهل دنیا بیم دارم و خود را از هلاک در امان نمی بینم. ظلمتی که انبیاء خدا نیز از آن در امان نبوده اند بی تردید مرا نیز امان نخواهد داد. در عالمی که جناب یونس علیه السلام خود را از ظالمین آن میداند، حسام الدین که باشد که بری ماند ... فریاد رسی فرمایید.