| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من ...

آنکس که میان وی و همسایه اش یا میان وی و دوستش مفارقتی حاصل شده است و به سبب این فراق دلتنگ است و انتظار می کشد که روزها سپری شود و ایام جدایی به سر رسد و دوباره این رفاقت بی فاصله در جریان باشد را منتظر می گویند. منتظر آنی است که نظر به راه دارد اما از زندگی خویش نیفتاده و در معرض هلاک نیست، بلکه زندگی دارد که به سبب دوری از محبوبش به تلخی می گراید...

اما آیا کودک شیرخواری که هستی و حیات خود را در این می داند که چنگ بر سینه مادر زند و آرام نمی گیرد مگر در دامان مادر نیز همین احوال را دارد؟ طفل شیرخوار جدا از مادر را نیز می توان در همان واژه شناخت و گفت او منتظر مادر خویش است!؟

نه آقاجان...

طفل شیرخواره به مادر خود مضطر است ...

آقای من

صحبت این بنده از جنس روضه گویی مجالس عامه نیست که اشکی بگیرند و آه بگویند که چرا چشمان ما به جمال نورانی شما روشن نمی شود و چرا روی ماه شما را نمی بینیم. نه آقای من ... اصلا فرض که چشمان ما هم به جمال شما روشن است و هم روی ماه شما زیارت شده است. زهی توفیق اما این زیارت که صعوبت راه کم نمیکند. گویی شما بر سر قله ای نشسته اید که هم ما شما را می بینیم و هم شما ما را ؛ اما به هرحال میان این دامنه دون که ماییم و آن قله قاف که شمایید هزار پیچ و گردنه را باید آمد ...

جناب ِ جان

معترفم که مثال نارس است. نسبت میان ما و شما ؛ نسبت میان درراه‌مانده و سلطان بالانشسته ، نیست! معترفم که قدمی از قدم برداشته نمی شود مگر به پای شما. شاید باید مثال بر مثال چید. حکایت ما نظیر آن بیماری است که تن خویش را به تیغ جراح حاذقی سپرده که تیزی اش به خطا نمی رود. اما تبحر جراح اگرچه اطمینان قلب در پی دارد اما در درد جراحت که کم نمی کند.

جهیدن و رهیدن از این تعلقات که ما را فرا گرفته است، سخت است. بریدن این ریسمانهای لذیذی که دست و پای ما را فراگرفته سخت است. گذاشتن و گذشتن سخت است. «توحید» سخت است ... اینکه آدمی برسد به جایی که اگر همه دنیا به او برسد و یا همه دنیا از او اخذ شود، احوالش یکسان باشد، سخت است ... این مرگ قبل از مرگ سخت است ...

حضرت مربی

در این تعمق می کردم که چرا آدمیزاد پس از اشباع و ارضاء احساس لذت دارد. اشتها و میل حظی ندارد بلکه بی‌تابی و آشفتگی است و اگر میان میل کننده و موضوع ِ میل حائلی باشد اسباب خشم و پریشانی است. پس آنچه لذت دارد، بی نیازی پس از ارضاء و بی نیازی پس از سیری است. حقیقت ِ حظ در «بی نیازی» است. ذات ِ حظ در صمدیت است ...

آنچه انسان ِ اهل طبع به عنوان لذت تجربه می کند، در برابر حقیقت لذتی که اهل حق به آن نائل می آیند ترشحی از یک اقیانوس وسیع است. دل خوش به آنیم که در پس این دریای طوفانی، ساحلی متعالی است...

جناب مولا

از میان تمام زبان هایی که در این هفته به دعای فرج و تعجیل در ظهور گویا بود و خواند «شاید این جمعه بیاید، شاید ...» چند دعا کننده سحر را به انتظار نشست؟ چند نفر رخت بر تن و توشه بر دوش چشم به راهی دوخت؟ چند نفر آنچنان که بر عزیزان خود انتظار را تجربه کرده بر جنابتان انتظار را تجربه کرد؟ دعایی که اثرش بر قلب دعا کننده چنین است بر نظام هستی چه اثر خواهد کرد؟

هیهات

ما جماعت گویی بجای قلب مودب به مقام زبان چرب نائل آمده ایم اقا .. به همین سحر جمعه بیست و نهم صفر ما را مرد سفر بخواهید. 

 

telegram.me/jomenevisi

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیستم آذر ۱۳۹۴ساعت 19:42 |