سلام آقا جانم ...
اگر چه نمی توان منکر این معنا شد که فخر و سعادت انتساب به سلسله سیادت، بسیار عظیم الشان است. حتی تصور این حقیقت که کسی میان خود و حضرت مادر سلام الله علیها ربطی ببیند آدمی را متحیر می سازد چه رسد آنکه دریابیم که وجودمان زاییده از بطن فاطمی است. یا حتی عامیانه تر، اگر دریابیم که به فرض آنکه تشرفی خدمت ایشان داشته باشیم از ما روی پنهان نخواهند کرد. البته این قبیل تصورات، لذیذ است حتی اگر از همین حد عوامی فراتر نرود.
اما آنچنان که بعض بزرگان فرموده اند، قرابت بسیار ناچیز است در برابر «قربا». از خویشاوندان بزرگی بودند یک بحث است و از نزدیکان وی بودن بحث دیگری است. مثال رایج نیز فاصله میان امیرالمومنین علی علیه اسلام و برادرشان، جناب عقیل است. نسبت این دو برادر با حضرت خاتم المرسلین در قرابت یکسان است و هر دو پسر عمو هستند اما آیا هر دو از نزدیکان ایشان نیز تلقی می شوند و به یا به عبارت دیگر آیا هر دو به یک میزان نزدیک هستند!؟
پس آنچه اصالت دارد و ذاتاً ارزنده است، تقرب باطنی و قرار گرفتن در خیل قربا است. مجدد و مکرر اقرار دارم که شرافت انتساب ظاهری به بانو، خودش سعادت است اما کفایت ندارد. بسیاری از اهل ایمان و یا حتی اهل غفلت، انتساب ظاهری به حضرت را دارند. خاصه آنکه چه بسا بسیاری ندانند که در انتقال شرافت نسب سیادت، هیچ تفاوتی میان نوه دختری و پسری نیست. این نور به همان میزان که از مادر به ارث میرسد از پدر نیز به ارث می رسد.
اگر از باب «قرارداد اجتماعی» لفظ سید را تنها به اولاد ذکور منتقل می کنند این یک تصمیم صوری و توافق بشری است اما آنچه در بطن عالم جریان دارد هیچ تفاوتی میان انتساب از طریق مادر یا پدر نیست. اگر بنا باشد که انتساب از طریق مادر را کتمان کنیم، آنگاه به هیچ یک از ائمه معصومین نیز نمی شود گفت «ابن رسول الله» چراکه جمله اجداد شریفتان به برکت وجود مادر سلام الله علیها منتسب به حضرت رسول هستند. در غایت احتیاط شاید بتوان گفت از باب وجوهات شرعی آنچه به سادات منتسب از طریق پدر تعلق میگیرد با آنچه به سادات منتسب از مادر تعلق می گیرد متفاوت است به تبع تمایز در ارث پسر و دختر و الا بیش از این را قطعا نمی توان پذیرفت. کما اینکه در محرمیت و سایر آثار خویشاوندی نیز تمایزی نیست.
پس چه بسا طایفه عظیمی از سادات به سبب عدم اطلاع از این قاعده، مشرف به سیادت باشند اما بی خبر. لذا در مقام ظاهر، این مقام مصادیق متعددی دارد. اما آیا واقعا خیل و جماعت «قربا» که ذی القربا حضرت خاتم المرسلین محسوب می شوند نیز به همین کثرتند؟ صد البته خیر! بلکه معیار تقرب باطنی است.
حضرت ِ جان
این تقرب باطنی یعنی نزدیک شدن به جنابعالی. ساده اینکه تاج سادات اگر چه در مقام لفظ و ظاهر بر سر بسیاری نهاده شده است اما این مقام اساساً مادرزادی نیست! بلکه حصولی است. باید صاحب قرب شد یعنی «ذی» القربا. سیادت ارثیه نیست بلکه تجربه و کشف است. باید پویید و جویید و چشید و رسید. پس این مقام حاصل نمی شود مگر با تقرب به جناب ِ شما.
تقرب نیز با تعارف حاصل نمی شود. باید برنامه داشت و عمل کرد. باید تمرین کرد. جماعت خطاط سالهای سال «الف» می نویسند که بتوانند سه انگشت شصت و اشاره و میانه را آنچنان تربیت کنند که از نیش قلم تا دانگ کامل را تبعیت کند و چند حرف الفبا را به حد ممتاز کتابت کند. این که سه انگشت از مرتبه طبع است اینچنین سماجت و ممارست نیاز دارد دیگر چه رسد به نفس و باطن که اطوار و بازی های بسیار دارد!
سید السادات ِ من
شنیدم روزی جوانی از اهالی شما در رفتار با نزدیکان خود تندی کرده بود از قضا حق نیز با جوان بود و سبب رنجش و دلخوری اش موجه. اما حضرتعالی قاصدی را روانه فرمودید و پیام دادید که «فلانی، ما در چنین مواقعی، چنین رفتاری نمیکنیم»! و عجب این پیام ثقیل و رمزآلود است. یعنی دیگر سخن از احکام خمسه و حلال و حرام و باید و نباید های عامه نیست. صحبت از اینکه حق داری یا نداری و طرف مقابل خطا کرده یا نکرده نیست بلکه حرف یک کلام است. «این رفتار از جنس ِ ما نیست». حالا اگر کسی طلب بهشت و نهر و درخت و حوری دارد که به همان بایدها و نبایدهای عامه بسنده کند اما اگر کسی قصد تقرب به شما را دارد باید متجانس با شما باشد. باید «سنخیت» میان شما و ایشان باشد. آنچنان که هرکه او را دید، «شما» را یاد کند...
آقا ... من از این مقام ها میخواهم ... من را در این مقام ها بخوانید و بخواهید ...