مولای ِ من سلام ...
جمعه یکصد و بیست و چهارم مورخ بیست و یکم فروردین یکهزار و سیصد و نود و چهار مقارن است با میلاد خانمجان ؛ حضرت مادر سلام الله علیها. این بنده تهی دست، اگر امروز رشته اتصالی میان خود و خدا ساخته و شما را به وساطت یافته همه حاصل بذری است که از محبت آن بانو کاشته است. هنوز تصویر آن شب ِ تاریک نوجوانی در خاطرم تازه است که در سالهای ابتدای دبیرستان برای همراهی با دوستان و همکلاسی ها در مراسم مدرسه مان به مناسبت فاطمیه دوم سال یکهزار و سیصد و هفتاد و چهار شرکت کرده بودم و به سبب نا آشنایی به سبک و سیاق این مجالس دور تر از دیگران در انتهای مجلس سرم را به دیوار تکیه داده بودم و شعرخوانی روضه خوان را گوش میدادم.
نالید و خواند تا آنکه رسید به اشعاری در تسلی به جنابتان. به لحن متداول مرثیه خوان ها از شما می گفت و برایتان صبر میخواست و به آجرک الله ختم می کرد و دعای این بود که رخی بنمایید و چشمان گناهکارشان را به زیارت جمالتان منور سازید و... نمیدانم چرا اشک به چشمانم جوشید و آرام همانطور که سرم به دیوار بود گفتم، خانم ِ فاطمهء زهرا؛ اگر این آقا که میگویند فرزند شماست، هست و با ما کاری دارد و ما به او راهی داریم، پس به من نشانه ای دهید.
کردیم قبول و من ز رد می ترسم در خدمت تو ز چشم بد می ترسم
از بیـــم زوال آفتـــاب عشـــــقت حقا که من از سایه خود می ترسم
یکهزار و سیصد و نود و چهار یعنی بیست سال شماجویی ... اگر به این منوال که این بیست سال گذشت، از این پس نیز بگذرد، گره ای از کار باز نخواهد شد. دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. چشم انتظار آنیم که چه بسا نخل به دست مسکین، قد خم کند والا امید به ما نیست.
حضرت آقاجانم
سکوت، لطفش آن است که نقصان را پنهان می کند. یحتمل حکمت جمعه نویسی های علنی آن است که کاستیها و قصورهای این بنده برملا شود تا دست مسکین را در پس انگشتری زرین پنهان نکنم و خطا و کاستی ام به مدد نقد، محک خورد و درس بگیرم. پس ابایی ندارم از اظهار برخی از آنچه می پندارم گفتنی است.
در راستای سلوک اجتماعی ، عرضی دارم در خصوص آنچه این روزها دست به دست میان عام و خاص جامعه ام میچرخد. ماجرا از آنجا آغاز شده است که دو مامور از خدا بی خبر سعودی به بهانه تفتیش در فرودگاه جده به دو نوجوانان ایرانی تبار تعرض کرده اند و حالا به آتش بغض ایرانیان مبتلا شده اند. نه تنها میان عوام، بلکه از مشایخ و علمای دوران نیز فریاد تظلم خواهی بر شرافت و عزت ایرانی سر برآورده اند و این روزها هموطنان من با هر گرایشی بر تاختن به اعراب همصدا شده اند.
این بنده در این خصوص چند عرض دارم که به رسم همیشه ، مشق را به محضرتان تقدیم میکنم تا بر خطا و کژی آن قلم تصحیح مرحمت فرمایید.
اول : آنکه تجاوز جنسی، جنایت است. چه در جده باشد، چه در کهریزک. چه قربانی نوجوان مسلمان ایرانی باشد، چه بانوی ایزدی عراقی. چه متجاوز خودی باشد، چه ناخودی. آنچه قباحت دارد، «تجاوز» است. از نشانه های عدل و انصاف آن است که بنگیریم آنان که فریاد وای عزتاه سر می دهند آیا در نمونه مشابه سابق که چندین جوان ِ ایرانی در بازداشتگاه مورد تجاوز قرار گرفتند نیز این چنین برآشفتند و علن خروشیدند یا خیر!
دوم : قومیت گرایی ، جهل است. برخی آنچنان کار را به افتضاح کشیده اند که گویی اصل مشکل «عرب بودن متجاوز» است و نه «متجاوز بودن عرب». بنده عمیقاً بری و مشمئزم از این نگاه و معتقدم صحابه جنابتان نمی توانند مبتلا به برتری جویی قومی باشند. اساساً منتظر امام جهان شمول، نمی تواند شیفته قوم و شعبه باشد و الا در وقت ظهور معترض ولی الله الاعظم خواهد شد که چرا شهر ما نه، چرا همشهری ما نه، چرا همزبان ما نه، چرا عرب بر عجم رجحان یافت، چرا عجم بر عرب رجحان یافت، چرا زرد، چرا سپید، چرا سیاه، چرا چرا چرا و این چراها آنچنان مردافکن است که ابلیس را از عرش فرو انداخت، چه رسد بر امثال من ِ بی نوا.
سوم : آل سعود ، یزید زمانه است. مسمی به اسلام و هتاک معارف اسلامی. ابایی از ذبح هیچ حقیقتی ندارد و به وعده ثروت و به پشتوانه خزانه انباشته، راه را بر اهل ایمان ِ راستین می بندد. بنده در امر حج، مقلدم و استطاعت استنباط و اجتهاد ندارم. لذا اظهار نظر ندارم اما در مقام استفتاء آیا این علما و بزرگانی که قاعده نفی سبیل را به نیکی شناخته اند، نباید از خود بپرسند که این زیارت ِ تحقیر آمیز ِ دشمن شاد کن که به نام ِ ما و به کام ِ شاهزادگان سعودی است، جایز است؟ می شود در عمل سکه بر خزانه مشرک انداخت و در ظاهر دل به برائت از مشرکین خوش نمود؟ می شود طلا به عملهء شیطان داد که رخصت دهند تا سنگی به نماد شیطان اندازیم؟
سید ِ من
جمله ای عرض دارم که همه وجودم بر آن باور دارد و از عمق ِ جان خود برایتان می نویسم. به فریاد ما برسید که اگر حقیقت اسلام را از شما نگیریم، دسترسی به چشمه زلالی نداریم که معارف نامشوش را دریابیم. آنان که میدانند، از بیان دانسته های خود خوف دارند و برای خویش امان نمی بینند و آنان که به نرخ روز می گویند، عیار معرفتشان آنقدر نیست که عطش ما را فرو نشاند.
ادرکنی...