| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

عرض سلام محضر جناب ِ امام

آقای ِ خوب ِ خوبم

احوالتان چطور است؟

من این روزها خیلی خوبم. یعنی راستش را بخواهید همیشه از اینکه سالی تمام می شود و سالی آغاز می شود احساس خوبی داشتم. همیشه در روزهای سخت نیز با خودم اینگونه وعده میدهم که کافی است تا بهار را تحمل کنیم. دلخوش براینم که پایان فصل سرما که برسد نوبت دوباره شکفتن است. شاید تکرار مصائب و مشکلات در پاییز زمستان مرا به خوف و دلهره ای از نیمه دوم سال رسانده و همواره می پندارم  بهار که می رسد به امانگاه رسیدم و فرصت «دوباره» یافتن برایم اتفاق مغتنمی است.

به رسم تمام این سالها، از هفته ها قبل سررسید جدیدی گرفته ام و در ابتدای صفحه اول، تمام آرزوهای محقق نشده از سالهای پیش را نوشته‌ام و آرزوهای جدیدم را به آن اضافه کردم. و باز هم طبق معمول آنچه در ابتدای نود و سه میخواستم و به آن رسیده ام را خط زدم. بسیاری از آنچه را که امروز دارم، آرزوهای دست نیافتنی و سخت یافتنی سالهای پیشین بود. اقرار میکنم که گاهی لذت «دویدن برای رسیدن» از لذت «رسیدن» بیشتر است و خلاصه با تمام داشته ها و نداشته ها، اشتهاء من چه در ظاهر و چه در باطن هنوز برقرار است. هنوز بیش از یکصد جلد کتاب خریده و ناتمام دارم که البته بسیاری از آنها کتاب مرجع است و قرار نیست به یک سال و دو سال تمام شود. هنوز فهرست آرزوهای اول سررسیدها بلند است.

حضرت سلطانم

گاهی می پندارم که اگر در این دویدن علی الدوام، امر به فوت فرا رسد و بساط دنیا را از برابرمان جمع کنند تکلیف چیست. اینهمه میل به دویدن و کاویدن را می شود به یک ناقوس مرگ برچید؟ با خرد سازگار نیست که بساط کمال منحصر به دنیا باشد. راه برای پیمودن باید باقی ماند و پلکان ترقی حتی پس از مرگ نیز باید پیموده شود. با عقل مهربان پروردگار، سازگار نمی آید که این عطش عمیق به تعالی به کویر لم یزرعی ختم شود. انسان در هر مرتبه از حیات به فراخور آن مرتبه، فرصت ترقی و تعالی باید داشته باشد.

آقاجان ...

در روزها و شبهای سنگین و تلخ زندگی که کم نیز تجربه نکرده ام و در سختی های مردکش و آدمخوار روزگارم که کم نچشیده ام، همواره خود را چنین تسلی میدادم که این سختیها و این گرفتاریها اگر هیچ نداشته باشد لااقل یک مزیت دارد و آن مزیت این است که میدانم در سربالایی روزگاری و حرکت صعودی هستم. هرکس در هر مشقت و گرفتاری که هست می تواند احتمال قریب به یقین دهد که در راه کمال است هرچند کمالهای انسانها نیز یک وزن نیست. سبب آن است که آدمیزاد به هرچه که او را از تعلقاتش جدا سازد می گوید مصیبت و به ترک ِ حظ ِ نفس خود میگوید درد. و جز بریدن از تعلقات کمال حاصل نمی شود. هیچ موجودی در این عالم به مقام بالاتری نمی رسد مگر آنکه در مقام فعلی خود بشکند. هیچ جوانی از از دانه سربر نمی آورد مگر به شکستن دانه. هیچ جوجه ای از تخم مرغ زاده نمی شود مگر به شکستن پوسته و هیچ پروانه ای از مرتبه کرم عبور نمی کند مگر به خلوت پیله و گسستن آن.

نکته عجیب تر آن است که این راه را همه خواهند پیمود. اینگونه نیست که برخی مجبور به ترک تعلق باشند و برخی نباشند. ظاهر این است که جمعی بیش از دیگران مصیبت و سختی دیده اند. باطن اما سخنی دیگر است. در واقع آنانی که در این دنیا مساله تعلقات و رهیدن از وابستگی های منبعث از هوی را حل نکرده اند در عوالم دیگر دست به گریبان این مشکلند. حکایت اهل دنیا مانند دانشجویانی است که همه ناگزیرند تعداد مشخصی واحد و دروس معین را سپری کنند. اینکه می گوید حق «انتخاب» درس داریم صرفاً در تقدم و تاخر است والا آنچه به عنوان اقل ِ انسانیت ضرورت دارد بر سر همگان خواهد آمد. خواه در دنیا، خواه در برزخ.

آقای ِ من

زندگی را به مانند پیمودن راه پله های یک ساختمان بلند می بینم. هر کدام از ما آدمیان، مسکن در طبقه ای داریم که برای رسیدن به کاشانه خود باید این پله ها را طی کنیم. هرکه بالاتر نشسته است، راهش بیش و تقلای پلکانی اش بیشتر. در تمام مسیر خستگی راه بر پای ِ ما چنگ میزند. اگر هر از گاهی روزگار اقبال می کند و احوال به خوشی سپری می شود و طعمی از آسودگی را در کام خود تجربه میکنیم معنایش آن نیست که به مقصد رسیده ایم. بلکه معمار این آفرینش در پایان هر سری از پله ها، پاگردی قرار داده تا نفسی تازه کنیم و دوباره راه را از سر گیریم. در حیات ِ دنیوی آنچه اصالت دارد تعب و زحمت و سختی است و روزهای آسودگی به منزله پاگردی است که میان هر سختی تا سختی بعد قرار گرفته است.

سالارم ...

سیدم ...

غصه مرا نخور من این هفته ها حالم خوب است. سرخوشم. رسم انصاف این نیست که هربار در سرانجام نامه به ناله ختم شود. شما ملجاء دردمندان ِ عالمید لااقل از من خیالتان راحت، رنج از صبر خارج نیست. شکر خدا نگاه ِ شما دلم را قرص کرده و بیشتر از هر زمان دیگری به فرداها امیدوارم.

آقا راستی چند هفته ای است که دوباره همت ِ عکاسی ام جوشیده. دوربینم را بر میدارم و از روی دست خدا، یادداشت میگیرم. عکاسی فرصت تعمق میدهد و نگاه ِ سطحی و گذرا در جهان ِ پیرامون را به نگاهی عمیق و مانا بدل می کند. بالاخص عکاسی ماکرو. اصلا نگاه ماکرو به آفرینش اسباب تحول باطنی است.

چکیده نامه جمعه یکصد و هجدهم ، مقارن با هشتم اسفند نود و سه این دو عبارت است:

دوستت دارم مرد ... دوستم داشته باش

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه هشتم اسفند ۱۳۹۳ساعت 1:4 |