| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

نمیخواهم، نمیدانم که بخواهم، نمی جویم، طلب نمیکنم، در فهرست آرزوهایم نیز نیست؛ حتی اگر در فهرست آرزوهایم نیز باشد اصلا نمی دام از کجا و از که باید بخواهمش؛ آنقدر دور که در هیچ حساب و کتابی نمی گنجد؛ اما می شود...
می خواهم، جان و دلم برایش پر میزند، تمناها و تقاضاها دارم؛ تمام قد طلبم؛ با هر صاحب نفسی که می نشینم می گوید می شود؛ با هر اهل علم و دانش و تجربه ای که مشورت می کنم می گوید می شود؛ اما چون مهلت به سرانجام می رسد؛ نمی شود که نمی شود!

آقاجانم...

اصلا انگار تمام ذرات این هستی دست به دست هم داده اند که توحید افعالی را در جان من فرو کنند. دست آفرینش گریبانم را گرفته و چون تلقینی که در گوش میت می خوانند، فریاد می زند «اِفهم... اِسمع... اِفهم...  اِسمع... اِفهم... » که بفهم... اراده اراده اوست! بشنو، حرف حرف اوست...
اگر بگویم این حرفها را نمیدانم؛ که کذب است چون میدانم. اگر بگویم میدانم، که اغراق است، آخر این چه دانستی است که به عمل نمی رسد. واژه ها نیز به کار  ِ من نمی آیند. چه بسا قصه همین است که ما باید آنچه میدانیم را دوباره بدانیم!

صاحبم...

امروز در مفهوم «تذکر» سیر می کردم. دیدم چه واژه جالبی است. ظاهراً، تذکر با تعلم فرق دارد. تعلم سیر جاهل به سمت علم است آنچنان که وجود او را با معلوم متحد می کند. اما تذکر چه!؟ تذکر ارجاع نفس به معلومی ما ورای خودش نیست، بلکه ارجاع نفس به نفس است. یعنی کسی به خودش رجوع کند.
نمیدانم درست فهمیدم یا نه اما در تعلم، آدمی به آنچه نمی داند حرکت می کند و به پیش می رود اما در تذکر ما به «علم گذشته» عود میکنیم. یک حرکت به عمق خویشتن. نظیر آنکه علم در نفس آدمی چون گنج به ودیعه نهاده شده و او باید تنها به استخراج بکوشد.

جانم...

سخن آنچه در سرم پر پیچ تر می شود که میبینم همین قرآن نیز به عنوان ذکر خطاب می شود. «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرَٰ لِلْعَالَمِينَ» یعنی قرآن نیز ما را به علمی که در درون خودمان است عود میدهد!؟ این سلسله انبیاء و رسل نیامده اند که مرا به نقطه ای خارج از خودم برسانند بلکه علمی در درون من است که ایشان مرا به آن عود میدهند.
دانه ای، در دل خاکی است. نوری می تابد و آبی می رسد و دانه می شکفد. این تمام زندگی است... مگر آنان که دانه را در سنگ نشکنی، به جمود کشیده اند. ذکر یعنی سبز کردن دانه خویش. خداجان ِ ما هم اینگونه فرموده اند که « أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ ۚ فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ ۚ» و ای وای بر سنگدلان...
میخواهم بگویم هرکه باید بذر خودش را سبز کند، بعد میبینم که خداجان می پرسد: شما دانه را سبز میکنید یا این ماییم که دانه را سبز میکنیم؟ «أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ» بگویم کار اوست، اراده خودمان چه میشود. بگویم کار ماست، توحید افعالی چه می شود.

مولای من

گاهی در خودم به نزاع می افتم که آخر این چه وضع آدمیت است؟ میبینم جماعتی چگونه در تربیت خود ایستا و ثابت قدم مانده اند. به حال پر نوسان خود افسوس میخورم. اگر رمز سعادت «ذکر» باشد، پس شقاوت باید ضد آن باشد و نقیض ذکر، نسیان است. این فراموشکاری کار دست ما می دهد آقا. شیطان ِ هرکس، نسیان اوست. «فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ»؛ شیطان یکی کار است، یکی معشوقه، یکی زن است و یکی مرد، و یکی قدرت، یکی ثروت و یکی شهرت. اصلا نامش مهم نیست،

گوهر تمام شیطانها، فراموشی است.


لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه هجدهم بهمن ۱۳۹۲ساعت 23:6 |