آقای جمعه ام
السلام علیکــ ...
جمعه ها، قیامت ِ من است. در آن با خودم محشور می شوم. «وَحُصِّلَ مَا فِي الصُّدُورِ»و آنچه در سينههاست پديدار گردد...
وقتی سطرها، افشای اندوخته های یک هفته در قلب باشد؛ آنگاه است که چون به جمعه می رسی و میبینی خشکسالی است؛ پتک شرم بر بت های غفلت کوبیده می شود و من میمانم و رسوایی. یک به یک روزهایم را مرور میکنم. شنبه ام، یکشنبه ام، دوشنبه ام ... تا امروز. ظاهرش تمایزی با هفته های پیشینش ندارد؛ به آنچه شریعت امر فرموده به یک حد اهتمام شده اما باطنش چه!؟
آفت زده است آقاجان...
آفت زده
خودم را که تماشا میکنم میبینم این هفته آفت به مزرعه ام افتاده اما چه چاره است؟ خداجان هم راه از این صعب تر نیافته بود که بر سر راه آدمی نهاده. گویی عروس ِدلبر و خوش بر و رویی را به ساربانی سپرده باشند و بگویند باید او را از میان ده جذام زده عبور دهی و بی زخم و درد به دامادش رسانی.
این ده جذام زده، ده تعلقات است. هرکس تکه ای از روح انسان را با خود می کند و قلب را با خودش مشغول میکند. تکه ای کار، تکه ای مادر، تکه ای پدر، تکه ای همسر، تکه ای پسر، تکه ای پول، تکه ای درد و رنج و اضطراب، تکه ای خیال، و سرانجام از این ابر پراکنده، چه بارانی باید نازل شود؟ آفت؛ آفت ِ پراکندگی است. آفت گم شدن در کثرت هاست. تا آنکه جمعه ای برسد و درخودم آرام بگیریم و ببینم « أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ»! کثرتها مرا سرگرم خود کرده...
مولا جانم
مستحضرید که قاب کرده ام و بر دیوار مقابل کوبیده ام. آنچنان که هر روز صبح، چون چشم از خواب – از این مرگ مختصر – باز میکنم نخستین سطری که چشمانم را نشانه می رود این است «رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَابَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» ؛ مردانی که خرید و فروش و تجارت، آنان را از یاد خدا غافل نمی کند. اما امروز از صبح، تا چشمانم را هم می گذارم، چک می کشم، قرارداد می بندم، جلسه می روم، بحث میکنم، کسب میکنم، سود میکنم، زیان میکنم، جمع میکنم و منها میکنم، ضرب میکنم و تقسیم میکنم... به حساب یادداشتها و نشان های بین صفحات کتاب، هم درسهایم را خوانده ام هم برگهای کتاب پیش رفته است؛ اما نه... این هفته، پراکندگی قلب بر همه درس و مشقهایم رجحان یافته
خـاطرت كــي رقـم فـيض پذيرد هيهـات
مگـر از نقش پراكنده ورق سـاده كني
حضرت آقا...
اینگونه آموخته ام که آدمی هرچه از «یک» فاصله بگیرد، پراکنده تر می شود. یعنی آنکه با «یک» شغل، معاشش اداره میشود اگر به سمت شغل های دوم و سوم برود، پراکنده می شود. و آنکه به تنهایی می تواند کار کند، اگر به سمت شراکت میل کند پراکنده می شود. آنکه زیر یک سقف امان دارد اگر به سقف های متعدد و املاک متنوع حرکت کند، پراکنده خواهد شد. آنکه با یک وعده غذا سیر می شود اگر به سمت وعده های دیگر برود و آنکه در هر وعده بجای یک نوع غذا، چندین نوع غذا را می چشد، پراکنده می شود. آنکه بجای یک استاد، تحت تعلیم چند استاد قرار دارد و سرانجام آنکه بجای یک خدا، در پرستش چندین خداست؛ پراکنده است.
شاید به همین سبب است که خداجان اگرچه گاه خود را به ضمیر جمع اشاره می کند و فی المثل می فرماید «انَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَىٰ» و «ما» مردگان را زنده میکنیم؛ اما کار به عبودیت و استعانت که میرسد ضمیر مفرد است «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» و فقط «تو» را می پرستیم و فقط از تو استعانت می جوییم. و جالب این است که عباد را جمع می داند و نمی گوید اعبد، بلکه سخن از نعبد است اما خودش مطلقا پراکندگی ندارد و «یک» است. یا فی المثل به پرستش بتها که اشاره می فرماید «عدد» مطرح است، یعنی صحبت از «صنم» نیست بلکه «اصنام» است: «قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَامًا» اما جناب خودش، یک است و دویی ندارد.
جناب صاحب
چندی پیش با خودم محاسبه داشتم که اگر به حال خویش و حظ خویش بودم؛ میلم بر این بود که از دنیا به اتاقی از کتابهایم بسنده کنم و همه عمرم بر همین سیاق سپری شود. اما راه همانی است که به «حظ خویش» نباشد. چه بسا سلوک من این باشد که بار عائله و مسئولیت غیر و غم فرزند و همه و همه را بر دوشم نهاده باشند و بگویند؛ حالا برو. و آن دیگری که میلی به کتاب و درس ندارد را اینگونه مقدر کرده باشند که «بخوان و برو...» گویی در دریای عالم، بادبان را باید در تقابل با هوا افراشت تا کشتی به حرکت در آید...
آقاجانم...
این هفته نه بر این ابر پراکنده امید بارانی است و نه بر این تنور سرد، کلام پخته ای می روید.
مدد فرمایید تا ترمیم شود...