| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

هزار موج پی در پی هریک به سودایی و به طوفانی در دلم برمیخیزد لیک چون به ساحل شما می رسد، سرفرو می آورد و به خاک ِ پات می افتد. اگر همه خلق ندانند چه آشوبی است؛ شما که می دانید. اگر هزار طبیب ندانند مرهم چیست، شما که میدانید. و اگر همه محرمان ِ روزگار نامحرم این دود باشند، شما که می دانید آتش از کجاست

نام من رفتست روزی بر لب جانان به سهو         اهــــل دل را بوی جان مـــی آید از نامم هنوز
در ازل دادســت ما را ســــــــاقی لعـل لبت       جرعه ء جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
ای که گفتی جان بده تا باشـــدت آرام جان       جان به غمهایش سـپردم ؛ نیست آرامم هنوز

***

آقای ِ دنیا و آخرت من سلام
آقای روزهای پاکی و روزهای گنهکاری ِ من سلام
ای که در لیست خوب‌ها باشم و یا بدها، تویی آقای ِ من ... سلام


برخی شما را برای شفاعت محشر می خواهند برخی برای ظلمت قبر. من که اکنون در محشر خویشم و ظلمات گور و تنگنای طبع خویش و کفن ِ تن به دوش چه صبر دارم که برسد آن فردایی که دیگران چشم انتظار ِ آنند. های ای آقای ِ فرداهای دیگران، امروزم را باش؛ امروزم را به فریاد برس...

بزرگـ ِ من...
بود آیا که در میکـده را بگشایند!؟
گره از کار فروبسته ما بگشایند!؟

گاه گوشه ای خلوت، خودم را گیر می آورم و می نشانمش؛ زیر گوشش می پرسم «اهلی که هستی؟». هر آدمی زاده ای، اهلی کسی است. و در عاقبت، هرکس همانی است که اهلی همان است. خواه زن یا مرد، خواه درس خوانده یا نخوانده، در کت و شلوار باشد یا عبا و قبا، غرب باشد یا شرق ... هیچ توفیری ندارد. هرکسی باید بنگرد و ببیند اهلی کیست. حتی امامزاده و پیامبرزاده باشی هم افاقه نمی کند...

مگر نبود حکایت جناب نوح علیه السلام؟ محضر پروردگارش فرمود «وَنَادَىٰ نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ» چقدر ادب دارد این جناب نوح که درخواست خود را عرض کرده و آخرش هم می فرماید حرف شما حق است، حکم شما حکم است، هرچه شما بفرمایید. «اى پروردگار من به راستى كه پسرم از خاندان من است و يقيناً وعده‏ات [به نجات خاندانم] حق است و تو بهترين داورانى» این آقایان را ادبشان آقا کرده. ایشان به ادبشان مبعوث شده اند. طلب حاجت ایشان را از خدا که می بینم شرمم می آید از این دعاهای طلبکارانه امثال خودم.

و چه ثقیل است پاسخی حضرت پروردگار به نوح «قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ». العجب... از آن جواب هایی است که از گلوی عقل کال پایین نمی رود: «اى نوح ! به يقين او از خاندان تو نيست». برخی از همین عقول کال به تفسیر این آیه که رسیدند درمانده اند. کار آنقدر مبتذل شده است که بعضاً فرموده اند منظور پروردگار این است که ای نوح، همسرت به تو خیانت کرده و این فرزند از آن تو نیست. ای داد بیداد... امان از این شیوخی که تا خدا نمی روند، بلکه خدا را تا خود می آورند. بنده‌خدا، جناب سید واصل، علامه طباطبایی چقدر عصبانی می شود از دست شیوه تفسیر. خلاصه ... آیه، آیه ثقیلی است.

یامولای...
به گمانم در فردای قیامت خیلی ها در پی شما می افتند و می فرمایند که ما اهل این آقا هستیم اما ندا می آید که نه، شما اهل این مرد نیستید. در این عالم مرتبه ای هست که شاخص سیادت در آنجا نه نطفه بلکه نفس ناطقه است. گویی جناب نوح هم در حیرت است و خدا برای او حل معما می فرمایند «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ» او عمل غیر صالح است.

آقای جان و دلم...
ما پناه می بریم از دست ترجمه های قرآن، به متن آن!
این چه حکایتی است که اغلب مترجمین عبارت «عمل» را به «ذو عمل» ترجمه فرموده اند؟ خدا می گوید «او عمل غیرصالح است» و جناب مترجم می فرماید «او "دارای" عمل غیرصالح است». کسی هم نیست بپرسد آخر مگر خداوند از فصاحت و بلاغت کمتر از حضرتعالی مترجم بهره مند بوده که شما نقص کلام گرفته اید و آیه را تصحیح فرمودید!؟ چه بسا اصل مطلب همین است که ما نه دارای عمل، بلکه خود ِ عمل هستیم. عمل هرکس ذات اوست. نسبت میان ما و عمل نسبت میان ما و پیراهن و خانه و حتی اعضا و جوارحمان نیست که بشود روزی آن را جدای از ما تصور کرد. متن نفس هرکس همین عمل است.

بعد همینجا هم کار ختم نمی شود؛ خدا نوح را به همین مسئلت و تقاضایش نیز توبیخ می فرماید و به موعظه او می پردازد: «فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ۖ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ» (پس چيزى را كه به آن علم ندارى از من مخواه ، همانا من تو را اندرز مى‏دهم كه مبادا از ناآگاهان باشى). هی امان... آقاجان این نوح است، قرنها را به اطاعت و عبودیت گذرانده، یک مسئلت مودبانه فرموده و نزدیک است که به خیل جاهلان وارد شود. یعنی در این وادی بعد از هزار سال عبادت، یک لحظه ترک مراقبت روا نیست. و همین است که نوح بی درنگ زانوی توبه بر زمین می زند و دست تمنا به آسمان بر می دارد که «قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ ۖ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخَاسِرِينَ» و خداوند نیز آنگونه دست نوازش بر سر بنده خود دارد که « قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلَامٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ» آرام باش نوح... سلام بر تو... برکت بر تو... ما از امت تو چه اهل هایی خواهیم رویاند...

حالا اباصالح ِ من را عشق است که دمادم ما را ندا می دهد « يَا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنَا » ... گویی در آسمان هر مغرب صدایی می پیچد و بر گوش نجوایی نازل می شود که «پسرکم! سوار شو» و چه خسرانی است اگر ما در ذیل سایه اباصالح، عمر غیرصالحی باشیم، آنچنان که خدایش فرماید این پسر اهل تو نیست! الامان... الامان... چه کنم؟ در غم و رنج خودم آنچنان غرقم که کار به شناگری تا شما نمی رسد... چه کنم؟ در استیصال فرومانده ام. دیگر نمی دانم درد شفاست یا شفا درد است... نمیدانم...

اگر به کــــوی تو باشـــــد مــرا مجال وصــول            رسـد به دولت وصل تو کار من به اصول
کجا روم...؟ چه کنم...؟ چاره از کجا جویم...؟            که گشـــته ام ز غم و جور روزگار ملـول
چه جرم کرده ام ای جان و دل به حضرت تو؟            که طاعـــت من بیـدل نمی شود مقبول

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه سیزدهم دی ۱۳۹۲ساعت 23:23 |