سلام علیکم آقاجان
باورم نیست که کار جبرئیل پس از ختم نبوت به ختم رسیده باشد. گرچه ظرف وجودی حضرت خاتم المرسلین؛ ژرف ترین منزلگاه جبرئیل بود و خواهد بود؛ لکن نه به آن معنا که سایر ابناء بشر را از این قاصد عالم ملکوت بهره نباشد. چه بسا وحی نیز حادثه ای ذومراتب است که هر سینه ای به قدر شرح خویش سهمی دارد و قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا.
گویی ما در این دشت وجود، قطعات مجاوریم که بغل به بغل در کنار یکدیگر به کشت و زرع در نفس خود مشغولیم و ابر جبرائیل بارشی یکسان و «ماء واحد» بر خاک آدمیزادگان دارد «وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» لکن هرکه بذر ذات خویش را سبز می کند. انگور به طعم و رنگی؛ خرما به طعم و رنگی و هریک به عمق حراء خود مبعوث خواهیم شد.
حال میان ما تا محمد بن عبدالله فاصله اگر هزاران عالم است؛ متغیر در بلوغ فیض الهی نیست که ایشان همواره در کمال مطلقند و إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ؛ تفاوت میان ابناء بشر در وسع کاسه است؛ یکی چون رسول ما هستی را در کاسه خویش جای میدهد و عده ای دیگر کاسه شان آنقدر تنگ است که حوصله شان به یک قطره سر می رود و جانی برای ایمان ندارند و مبلغشان همین اندازه است که انکاری در برابر دعوت خدا دست و پا کنند که: ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ.
حالا آقای ِ جمعه های من...
بفرمایید کاسه ما که عمقش به قدر قطره ای است؛ چه کند این روزها با عظمت چشمه جد شهید؛ حسین بن علی علیه اسلام. عطش داریم اما بی قمقمه به سر چشمه آمدیم. نه می شود به قدر آرزو نوشید؛ نه می شود به دست تهی توشه ساخت. سراپا حسرت به تماشا ایستاده ایم. عجب حکایتی را در دفتر هستی نگاشته اند جناب جد شریفتان؛ گویی حسین بن علی؛ تندیس تام «ادب» است در محضر رب.
آقاجان ِ جان
ادب مع الله از این بیشتر که یک قافله از برترین های روزگار را راهی قتلگاه کند تنها به این سبب که انشاء خدا اینگونه است. یک ندا و این همه شیدا؟ یک جمله که حسین راهی شو که خدا ترا کشته دوست دارد و این همه جان فدا؟ «يا حسين اُخرج الي العراق فَاِنّ الله قد شاء ان يراك قتيلا» ما چه نسبت داریم باید سید و سالاری که بند بند وجودش بندگی است و ذره ذره اش ادب در برابر رب؟
ما حسین را می خواهیم که خدا را به مذاق ما تعبیر کند و قضا خدا را به میل ما تغییر نماید. آنجا که مداحان فریاد می زنند های مریض دارها؛ های قرضمندها؛ های گرفتارها و دست ها همه افراشته است که حاضری بزنند بر سر کلاس حسین و طلب کنند. یکی بگوید فرزندم را شفا؛ یکی بگوید قرضم را ادا؛ یکی بگوید حاجتم را روا و اما کسی نگوید شاید خدا می خواهد مرا فقیر، مرا بیمار، مرا دردمند، مرا یتیم ببیند...! ما اینگونه مهمانی هستیم در برابر آن آقایی که همه دار و ندارش به فدای انشاء خدا کرد که خدا چنین دوست دارد. ما چه نسبتی داریم با ایشان!؟ ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ... این هم اندازه ماست
ای داد بیداد از این ظرف مختصر...!
حالا آقاجان؛ اصلاً فرض محالی بفرمایید که در برابر این ابر مردی که تاریخ در برابرش سرافکنده است؛ پای از دایره عجز بیرون نهیم و به معرفت مقام شریفشان مشرف باشیم؛ آنگاه با شما چه کنیم؟ آیا اگر تمام عقول مردمان این زمان بر هم چیده شود به بلندای تماشای حقیقت این روایت می رسد که فرمودند: «از امام حسين عليه السلام پرسيدند: آيا حضرت مهدي عليه السلام به دنيا آمده است؟ فرمود: هنوز به دنيا نيامده است. اگر روزگار او را درک کنم، همه ي عمر به خدمتش کمر همت مي بندم.»
جن و ملک و زمین و آسمان همه کمر خدمت در برابر حسین بستند که امر کن تا اطاعت کنیم و آنگاه چنان مردی با چنان مقامی بفرماید که اگر محضر شما بود همه عمر را کمر همت به خدمت شما می بست؟؟ بعد در برابر مولایی که حسین بن علی خود را به خدمت او توصیف می کند من ِ بی نوا چه بگویم آخر؟ عالم و آدم چه بگویند آخر!؟ حق دارند انگار این طفلکان مردمانی که بی غور در این معانی خوشند به یک فغان و نالهء «آقا بیا... آقا بیا». یک قدم پا نزدیکتر که میگذاریم بهت و حیرت و غوغاست. اول قدم که در راه کوی شما بر میداشتم می پینداشتم که این صراطی است که خام را پخته می کند؛ حال می بینم که پخته ها در برابر شما خامند؛ در این کوی پخته ها را سوخته می برند...
دادیم به دست تو عنان دل خویش تا هرچه توگویی: پخت! من گویم: سوخت!