سپاس خدایی که برق را در سر ادیسون روشن کرد، سپاس خدایی که سیب جاذبه را بر عقل نیوتن هبوط داد، سپاس خدایی که صدای زنگ تلفن را در گوش گراهانبل به صدا در آورد، سپاس خدایی که پرواز را در خیال برادران رایت نقاشی نمود، سپاس خدایی که منطق را در اندیشه ارسطو صورت بخشید، سپاس خدایی که حکمت را در خلوتهای ملاصدرا جوشاند؛ سپاس خدایی که کاشف حقیقی تمام مکشوفات و مخترع راستین تمام اختراعات و صانع علی الطلاق تمام صنایع است که هرچه هست، نقش مداد اوست
خوبترین آقا...
السلام علیک
در این صحنه آفرینش که تمام اجزاء عالم با هم مشغول گفتگویند و در هر ذره «سوالـ»ـی است و در ذره ای دیگر برای او «پاسخ»؛ آنگونه که بذر ریحان وجودش سوال است و آب برای او پاسخ. آب برای جوشیدن از زمین و پیمودن از رود تا مزرعه در ذات خود سوال دارد و پاسخش دهقانی است که چاهی حفر می کند و نهری مهیا؛ و دهقان برای ارتزاق خود سوالی دارد که پاسخش ریحان است و این سیر در تمام حیات جاری است که هرکه در خود سوالی است و در مقابل جوابی دارد و آن جواب خود سوال دیگری است و در چنین همهمه سرشار از سوال و پاسخ از ازل تا ابد؛ سپاس خدایی که شما را پاسخ آن سوالی قرارداد که در ذات ما می جوشد.
دار وجود، بساطی از سوالهاست و هر کس به قدر مقام خویش، سوالش بزرگتر است آنچنان که عطش مور را نم بر طرف میکند و قطره بر او سیلاب است و عطش اقیانوس را تمامی نیست و قطره در مصاف با او نیست می شود. پس چه افتخار از این برتر که ما را چنان سوالی باشد که پاسخش جز شما نباشید و چه مقامی از آن والاتر که تمام آفرینش پاسخ سوال آباء و اجداد شماست که از خدا پرسیدند و او آفرید تا پاسخ داده باشد و چه بسا همین باشد راز آنکه فرمود اگر تو نبودی عالم را نمی آفریدم و اگر علی نبود تو را و اگر فاطمه نبود علی و تو را و من چه میدانم کیست فاطمه که جواب سوالش علی است و محمد علیهما السلام.
مولای ِ من
ما مشرف هستم به حضور شما. شرافت ما همین مسئلت از شماست. آن انسان که اشرف مخلوقات است، همانی است که اشرف خلقت را طلب کرده باشد و به میزان همین «طلب» است که «تشرف» دارد. و الا آنکه در طلب انسان کامل نباشد چه شرافت دارد؟ مگر به طالب زن و زیور و خور و آخور میشود گفت اشرف مخلوق؟ اگر چنین باشد که آن حیوانی که جای یک جفت، یک گله را به جفتی می خواهد و جای یک خانه مرتعی را به قلمرو خود بدل می کند و کیلوکیلو بیش از این بشر دوپا خور دارد که باید شرافتش بیشتر شود. اصلاً راهی جز شما نیست. صراط یکی است اما مراتب دارد. دریا یکی است اما یکی شن باز لب ساحل است و یکی غواص قعر. سهم یکی آنکه پوستش رنگی بگیرد، سهم دیگری مروارید مستور در صدف خانه کرده در کف آب.
آقای ِ من
مگر غیر از این است که حتی آنان که به انکار شما برخاسته اند، همان خرده علمی که برای انکار دارند از شماست. جهل مطلق که انکار ندارد؛ انکار ماحصل علم ناقص و عقل علیل است؛ پس انکار به معنای عدم بهره مندی از شما نیست بلکه اقرار به نقص در بهره است. مگر نبود حکایت جد اعلی، علی علیه السلام؟ علی علی است، سفره او در برابر هستی گسترده؛ عمار و عمر هر دو بر سر یک سفره نشسته اند. یکی آنچه از سفره گرفته را در راه قرب به میزبان خرج می کند و می شود عمار یاسر؛ آن دیگری علمی که برداشته را مکر می کند و در دشمنی میزبان خرج می کند و می شود عمرو عاص. عمرو عاص کال بود و نفهمید همان علمی که به آن در حق علی مکر می کند از علی است.
حضرت آقاجانم
ای اکمل پاسخ به نیاز این کمترین سائل. این چه غوغایی است میان ما و شما، این کدام متکلم است که تا زبان از کلام میبندم او به کلام می آید
گفتگویی است بنازم به دل خاموشی که اگر لب بگشایم ز سخن باز افتم
مرا تا هستی هست، از این وعده جمعه تهی دست مکن. اخت شده ام به این مراقبت یک هفته و کارنامه های جمعه. ظاهر این است که من مینویسم و اما باطن آن است که تنها جزوه نویس کلاس استادی هستم که گاه دورم و درسش را نمی شنوم و گاه نزدیکمو سطر به سطر می نوشم. دوست دارم جمعه به جمعه آید و بنویسم تا آن روز که دیگر فاصله ای نماند تا حاجت به نوشتن نباشد. همین نامه نگاری خود اقرار بر فاصله هاست. کدام متلکم به مخاطب روبروی خود نامه نوشته است؟ نامه سفیری است از راهی دور به محبوبی دور. خود را در سیر ِ جاده ای می بینم که دو سرش سکوت است. آنچنان که در غفلت سکوت است و در وصلت سکوت. چه دانم روزهای وصل بنده و آقایم کجای تقویم آفرینش مقدر است؟ وعده بر دنیا باقی است یا عطشی است که تا برزخ با خود خواهم کشید و یا حتی در برزخ هم راه بسیار باقی است که خدا نکند این خرمای وصال تو، میل به دستان پر پینه من نکند که داستان دستان کوتاه است و خرمای بر نخیل
ما به آن مقصد عالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
حضرت بابا جان...
اینهمه قصه سائل و سوال و جواب نوشتم که عرض کنم حاجت شمایید. ما از شما، «شما» مسئلت داریم. ما در سودای کسب سیادتی هستیم که نسبمان برسد به شما. مثال بنده به مانند گرد بی مقداری است که آرزو دارد نسیم لطفی او را بر کوهی بناشند تا بگوید «من کوه شدم». گدایی در محضر شما چه ننگ است وقتی که کاسهاش از رب العالمین است. تمام این تصدق نویسی های ما بر محضر شما مگر چیست جز تصدیق شماآفرین؟
خوب آقا...
خوب مولا...
خوب مرشد...
خوب ارباب...
شرمنده ناخوبی خویشم. ما همان طایفه ای هستیم که سفر دو روزه ای اگر مهیا شود دست و پا می شکنیم که منظره اتاقمان رو به دریا باشد و اما در سفر بلند دنیا، پنجره مان را به سویی می گشاییم که پشت به دریاییم! امان از حسرتی که برای فرداها توشه کرده ایم. حسام الدین مسکین را ببخش ...