| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

آقاجانم...

خدا شاهد است که در بند بند وجودم، بندی را قابل در کتابت خدمت شما نمیبینم. غرقهء دنیا را چه به ساحل شما. اما چاره چیست؟ ننوشتن از سر شرمساری نیز دام دیگری از دامهای ابلیس است. مگر از تعالیم شما به ما نرسیده است که شیطان هم برای نیکوکار دام دارد و هم برای خطا کار. دام نیکوکار این است که او را در برابر خدا مدعی و غره می سازد، پس در ازای کرده خود، توقعی از خدا می یابد و عُجبی به قلب راه میدهد.

آن سوی کار اما خطا کار را از رحمت خدا ناامید می کند و در گوش او زمزمه ها دارد که دیگر کار از کار گذشت. آنقدر بد کرده ای که دیگر گوش خدا هم به حرفهای تو بدهکار نیست. تا عزم عبادت کنی، معاصی‌ات را در مقابل دیدگانت می شمرد تا با خود بگویی من با اینهمه بار گناه، چه عبادتی را به پیشگاه خدا ببرم. و اگر عزم توبه کنی، تمام توبه های شکسته پیشین را برایت مرور می کند و ریشخند می کند که اینهمه توبه کردی و شکستی، دوباره توبه کردنت چیست!

آقاجانم...

هیهات از این ضرب المثل های تهی از برهان که زمزمه زبان شده است و مجال اندیشه را از ما عوام ربوده. که گفته «آب که از سر گذشت، چه یک وجب چه صد وجب»!؟ از یک وجب تا صد وجب بسیار تمایز است. توبه از یک وجبی بسیار سهل تر از توبه از صد وجبی است. حتی آنکه یک وجب را صد بار توبه کند، به نجات نزدیکتر است تا آنکه بخواهد صدوجب را یک باره توبه کند!

آقاجانم...

اصلا اگر تا عمر هست کار بر همین منوال باشد و هر هفته به غفلت بگذرد باز هم جمعه به جمعه اش خدمت شریفتان نامه مینویسم حتی اگر همه عرضم همین یک جمله باشد: «غلط کردم». دلم میخواهد فردا که در صف بیچارگان نشسته بودم، لااقل در ذیل هر خطایی یک «غلط کردم» باشد. اینگونه لااقل باور خواهید کرد که من اگرچه «خاطی»ام اما «یاغی» نیستم.

مولا جانم...

در تربیت خود، دچار تگناها و سختی های عدیده ای هستم که گاه در جبران و درمان آن مستاصل می مانم. در راس آن همنشینی و مصاحبت است. از مکتب شما آموخته ام که آدمی به هرچه میل دارد باید همنشین آن باشد. برای ثروت اندوزی، باید همنشین اهل ثروت بود، برای علم آموزی، هم نشین عالمان و برای دنیاخواهی و شهوترانی، هم نشینان اهلش. همنیشنان خوبی ندارم. نمیدانم از رخوت من است یا از قحطی روزگار. لله الحمد، بازار شما مدعی زیاد دارد، اما خورجین که باز می کنند، جای «شما فروشی»، «خود فروشی» می کنند. دین شما، دکان دار زیاد دارد اما طعم ایمانشان به کامم نمی نشیند. پاک هم کم نیست اما چند کلامی که با هم مینشینیم گویی مغز پاکی‌شان پوکی است. جماعت غافل هم که هم‌ترازان خودم هستند. چیزی از ایشان عاید نمی شود...

گرفتار افتاده ایم آقا... نظری بفرمایید. به گمانم هیچ حاجتی در محضر شما روا تر از حاجتی نیست که به قصد تربیت و تعالی تقدیم شود.

سید ِ من...

به بلا افتاد هام... کم کمَک یکسالی از آتش دلم می گذرد و دریغ از التیامی... این چند سطر را از این خاکستر ِ ایستاده و از این هیزم متکلم بپذیرید. چه خوش است در نزد خدا گواهی فرمایید که من اینبار، از «بلا» هایم شکایت نیاورده ام بلکه تک تک شان را می بوسم... 

می بوسم چرا که دریافته ام. تمام آنچه به عنوان عبادت گفته اند و به آن بالیده اند، از نماز، روزه، خمس، ذکات، پیاده پیمودن نجف تا کربلا، زیارت رفتن به مشهد الرضا، حتی نبرد و شهادت در راه شما و هرآنچه که نامی از عبادت دارد، به اعتبار «اراده ما» پذیرفته می شود. همان «نیت» که شرط ذاتی قبول اعمال است یعنی «ظهور اراده». خواه و ناخواه در ذات تمام ریاضتهای اهل ریاضت و عبادتهای اهل عبادت، «اراده خود» نهفته است اما یک استثنا و تنها و تنها یک استثنا باقی است...

بلا...

بلا، اراده مطلق خداست. اصلا بلا به همان چیزی می گویند که «من نخواستم» و «او خواست». اگرچه تمام شرور و نقایص عالم منتسب به ممکن الوجود است و حضرت پروردگار در مقام واجب و الوجود خود، مصدر هیچ شر و نقصی نیست اما آنچه من از «بلا» اراده دارم مافوق این عبارات است. 

بلا یعنی آنچه «معبود» خواست. هرچه بلا بلاتر باشد یعنی از اراده عبد، دورتر است. می گویند ابتلای به فرزند بسیار سخت است چون بسیار از اراده عبد دور است. بلای بر آبرو و مال و جان و ثروت و... نیز هریک مراتبی دارد. اما همه در این خصیصه مشترکند که بلا، بلهء خداست. 

حالا بلا بوسیدنی نیست؟ عمری را به کام ما نوشانده، حالا سالی جان و دلم را جوشانده... چاره چیست وقتی هرچه هست اوست؟ به ناز افتاده ایم... هرچه دق الباب ، دریغ از جواب... در شهری که یک در دارد، جز بسط نشستن و برهمان در کوفتن چاره چیست؟ حتی اگر بخت از دهان دوست نشانی ندهد؛ دست از این راه نمی توان کشید.

بخت از دهان دوست نشانم نمی‌دهد                دولت خبر ز راز نهانم نمی‌دهد

از بهر بوسه‌ای ز لبش جان همی‌دهم                 اینم همی‌ستاند و آنم نمی‌دهد

شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی     بدعهدی زمانه زمانم نمی‌دهد

گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست            حافظ ز آه و ناله امانم نمی‌دهد


لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه دوازدهم مهر ۱۳۹۲ساعت 2:0