در حیرت و وحشت از همین تعارض ها بودم که ناچار به دلم افتاد که دستی به نهج البلاغه دراز کنم. چه بسا به دلم نیفتاد و به دلم فرمودید. یکی دو برگ این سو و آن سو کردم و یکباره این سطرها گریبانم را گرفت. نمی گویم اولین بار است که خوانده ام اما اولین بار است که به جانم ماند. «مَنْ أَصْلَحَ مَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ اللهِ أَصْلَحَ اللهُ مَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ النَّاسِ، وَمَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللهُ لَهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ، وَمَنْ كَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ كَانَ عَلَيْهِ مِنَ اللهِ حَافِظٌ.»
مهم نیست از چه دین و مکتب و آیینی. و حتی اهمیت ندارد در کدام دوره از ادوار تاریخ. این محال است که انسان اهل اندیشهای با میل به دانستن، نزد کلام جداعلی علی علیه السلام مشرف شود و غرق نشود. در اقل کلمات به اکمل پاسخ رسیدن و در همان پاسخ به صدها سوال دیگر جهیدن. این غوغای کلام علی است.
«آن کس که میان خود و خدا را اصلاح کند، خدا میان او و مردم را اصلاح میکند»... گویی امتی از مردم نشانی را به خطا رفته اند. آنکه سودای «ده» دارد باید «کدخدا» را ببیند. این همه دست به دامن مردم شدن و تهی دست باز گشتن هم اسباب تنبه نمیشود. حالا آقای ما امر بفرماید که تو میان خود و خدا را باش...
«و آن کس که آخرت خود را اصلاح کند، خدا دنیا را برایش اصلاح میکند». خواندنش ساده است. کلمه هایش را که بشماری به انگشتان دو دست نمی رسد اما پای باور که برسد... پای عمل که برسد...
«و آنکه در نفس خود موعظه گری دارد، خدا نگهبان اوست» ... آقا میخوانم. معانیی نیز در سرم القا می شود اما نه آنقدر که بگویم می فهمم. این واعظ در نفس آیا مستقل از نفس است یا مقامی از مراتب نفس؟ واعظ علی الاصول آنچه میداند را بر آنکه نمیداند عرضه می کند و او را بر معنایی متذکر می شود. مگر می شود علم و جهل در امر واحد، توامان در نفس واحد جمع شود؟ یعنی همو که میداند بر خود که نمیداند موعظه کند. یا این «حفظ» و «وعظ» یک ماخذ دارد، یعنی خداوند در نفس آدمیزاد سخن میگوید و آنکه شنوا باشد در امان است...؟ یا از اساس آدمی میداند اما در عمل به آنچه علم دارد ناکام است که اگر چنین نیز باشد، صرف واعظ درونی چگونه حافظ است؟
[...]
آقای من...
مرا از علم آنقدری بفهمان که از عهده خواندن نشانی تو برآیم؛ که من نه دکان دار ِ لفظ فروشم نه معرکه گیر به قلم! از این کتاب بر کتاب جمع کردن ها و سطر بر سطر نوشتن ها نه ردای تفاخر دوختنم میل است و نه جاه اندوختن. احساس تلخ کشاورزی را دارم که بذرهایش به جوانه ننشسته است...
اسئلک افاقه ای...
اسئلک اشاره ای...
لاابالی چه کند دفتر دانایی را طاقت وعظ نباشد سر سودایی را
آب را قول تو با آتش اگر جمع کند نتواند که کند عشق و شکیبایی را
دیده را فایده آنست که دلبر بیند ور نبیند چه بود فایده بینایی را