سلام علیک...
آدمی، در خلوت ِ رحم در قاب جسم نشسته است و راه بازگشت نیز جز این نیست. در رحم ِ دنیا جز به خلوت نمی توان راهی گشود. ما میان دو خلوت جبری، اندک زمانی را مختار به خلوتیم. رحم ِ مادر خلوتش جبر است و رحم ِ گور نیز جبر دگر. می ماند ما و این دنیا. چه کسی گوشش را خلوت کرد و صدایی نشنید؟ چه کسی دیده اش را خلوت کرد و ندید؟ چه کسی مشامش را خلوت کرد و عطری نجست؟ چه کسی آغوشش را خلوت کرد وصلی نیافت؟ عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد؟
شما حق دارید فردا روزی اگر ما مردمان از غیبت شکایت داشتیم، همه مان را در صحرایی جمع کنید و بفرمایید کدام شیعه بود که من بر او غایب بودم!؟ ما عجیب میهمانانی هستیم که به نشانی صاحبخانه نرفته ایم و از دور شکایت داریم که چرا دری گشوده نشد. چاره میان ما و شما همین چهار است: خـ ـلـ و ت!
در عجبم از خودمان که در قوه، اشرف مخلوقاتیم و در فعل، به حد مرغ، راه و بیراه را گاه نمیدانیم. خوش فرموده اند که این بینوا مرغک در میان جمع می آید و می رود. دانه میگرد و لانه می یابد. اما آنوقت که بخواهد حاصلی بسازد و تخمی بزاید. دیگر حسابش از تمام اوقات جداست. گوشه ای میگرد و حسابش را از همه جدا میکند. می روند کنجی و برای خودش ذکر میگرد. آنقدر در «قد» خود غرق است و آنقدر به تکرار و استمرار می نشیند که آنچه باید حاصل شود. حالا این فرزند آدم به حد مرغکی خلوت ندارد و به حد «قد قد»ی ذکر نمیگیرد و تازه طلب هم دارد که «کو»، «کجاست»... ای آقا...
آقاجان
مادرهای امروزی، مانند مادربزرگها و خانم جان های قدیم، لالایی بلد نیستند. گرفتاری ما همین است که بی «لالا» مانده ایم. اگر آموخته بودیم که چگونه باید اندکی در برابر همه این مشغله های خود ساخته و گاه ناخواسته، اندکی را به «نه» بگذرانیم. در گوش تمام خیالها، آرزوهای بلند، وسوسهها، کینهها، تمایلات و ناملایمات بگوییم:لا...لا...لا...لا...لا... و این «نه» را در قلب خود مستقر کنیم، واقعا آیا پرده ای فرونیفتاده ای باقی می ماند؟
حضرت باباجان
من از خودم گلایه دارم. هر روز این آیه را بر دیوار اتاقم میخوانم اما بر دیوار دلم گاه هست و گاه نیست: «رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» تا در حبس اتاق مطالعه نشسته ایم، همه چیز خوب است تا به پیشخوان اتاق کار و کسب میرویم دو رکعت نمازی که به دردمان بخورد از دلش در نمی آید. بعد ثمره ماجرا در همین جمعه نویسی ها هویدا می شود، جمعه برایم جمع حاصل یک هفته است. قیامتی یک روزه که هفته ای را در آیینه آن تماشا کنم. وقت جمعه نویسی که می رسد میبینم هیچ توشه ای در هفته بر نگرفتم. هفته بی خلوت گذشت...
جان ِ من
این طفل آلوده و خواب آلوده، در حسرت لالایی مانده و گاه هرچه تقلا می کند، نمی شود آنچه که باید بشود. دستی به سوی شما دراز است که اگر نگیرید، دست گیر دیگری ندارد. مرحمتی نیمه رمضانتان رسید، خدا ما را در قدردانی از شما یاری کند که میان من تا تو، نه غیبت، بلکه غفلت فاصله است و این غفلت، علاج نمی شود، مگر به خلوت...
خیال روی تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوت سرای خاص بگو فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است همیشه در نظر خاطر مرفه ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست