سلام علیکم
آقاجان، سودای معاش، سهل نیست. گاه آنچنان سراپای ذهن و فکر را با خود مشغول می سازد که جسم اگر چه به روی قبله است اما نفس برای خودش در سودای آب و نان سیر می کند. عالم خیال که چون بالی برای پرواز است را در بند خود می کشد و با تمام آرزوهای نقد نشده مشغول می سازد.
به همین سبب تمام دیشب و امروز (دهم رمضان 1434) که به مناسبت سالگرد وفات بانو خدیجه سلام الله علیها از اوصاف ایشان می گویند و میشنوم، زیرلب می گویم دستت درد نکند بانو. همینکه بار معاش را از دوش محمد صل الله علیه برداشتی، کم گامی در تعالی آن رسول نیست. هیچ پرچمداری در تاریخ برنخواهد خواست مگر، حرایی برای خلوت، خدیجه ای برای حمایت، علی برای وصایت داشته باشد.
واقعا آقا، اگر ملاصدرا فرزند ابراهیم قوام، از فرمانداران پارس نبود و از نوجوانی مقید به تامین معاش عائله اش بود چه سرانجامی داشت؟ یا شیخ بوعلی سینا اگر فرزند مردی از صاحب منصبان ساسانی نبود تا او را از سودای زندگی اکتفا کند چه اتفاقی می افتاد؟ ملاجلال الدین بلخی چه؟ اگر فرزند سلطان العلمای شهر - بهاءولد - نبود تا او را از کودکی و بدون دستهای پینه بسته در سایه حکیمان و عالمان پرورش دهد آیا مولوی می شد؟ از نامهای کهن خودمان بگذریم بارها از خودم پرسیده ام اگر مارتین هایدگر در بیتوته طولانی خود در کلبه جنگلی، خودخواهانه شانه از مسئولیت زندگی خالی نمی کرد و در نامه به همسرش از او طلب پول برای گذران زندگی و تمرکز بر روی مطالعاتش نداشت، آیا اصلاً حالصی چون «هستی و زمان» خلق می شد!؟
البته نقطه مقابلی هم دارد، مانند شیخ شهاب الدین سهروردی که خود را از قید و عهد عیال و معاش و زندگی رها ساخت و درویشانه شهر به شهر پیمود و البته علمی از علم و شهود برافراشت. لکن راه اگر همانی است که شیخ سعید ابوالخیر وصف می کند که این شیوه توصیه پذیر نیست. «شیخ را گفتند: فلان کس بر روی آب میرود! گفت: «سهل است؛ وزغی و صعوهای نیز بروی آب میرود» گفتند که: «فلانکس در هوا میپرد!» گفت: «زغنی و مگسی در هوا بپرد». گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهری بشهری میرود». شیخ گفت: «شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب میشود! این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و با خلق ستد و داد کند و با خلق در آمیزد و یک لحظه از خدای غافل نباشد.»
حضرت آقاجان
وامانده ام در حل مناقشه «معاد» و «معاش» و دین و دنیا. عیال و مآل یک سو، بانگ تعال یک سو. هم طریقت اهل زمام نیز نیستم که به لاف آخرت، رزق و روزی و زندگی ملت را به مسخره گرفته اند. به خیالشان فقد درایت را می توان در قاب مقاومت فروخت. حل اختلاف فرمایید آقا. من عرضم آن است که اگر اهل مقاومتید، اولا در برابر نفس جاه خواه مقاومت کنید که رخصت یک «ببخشید» و اظهار شرمندگی در برابر مرد و زن مسلمان را به شما نمی دهد! می فرمایند اهل تقوایند، ثروت نیندوخته اند و بر زندگی محقری اکتفا دارند. عرض داریم اگر راست میگویید که آجرک الله. منزل ثروت اندوزی به سلامت گذشت. لیکن در منزل قدرت طلبی با نفس چه کردید؟
یک سو به نام شما، کام خود را از دنیای ملت گرفتند. یک سو دیگر باز به نام شما، پستو نشین شدند که شما جور خفت آنان را به بیداری خود کشید و ما در میان این هر دو طایفه «مهدی گوی» ملتمس دعاییم که ما را از هردو نجات فرمایید!!
آقاجان
این «حسام الدین» در نیام خوش است اما ... اما... پناه بر خدا از روز بی نیام. یامولا، براّنی مرا برهانی کن. ختم به خیر فرمایید عاقبت این صراط را که دندان ما علی الدوام عقد اخوت با جگر ندارد. خواستم تنها از تقابل معاد و معاش بگویم، نتوانستم بغضم را فرو ببرم از طایفه ای که دنیا طلبی شان سرایت بر رعیت دارد و ما نیز از سر ضعف نفس خود مبتلا شده ایم.
نمیدانم چه نوشته ام آقا... نظم ندارد... اما رسم دارد. رسم در نامه های بنده خدمت شما عرض نقص است محضر کمال مکتفی. مدعی صحت نیستیم بلکه چون شاگرد بازیگوشی که بر نقص خود مقر است، املاء خویش را برملا کرده ایم که غلط ها را امر کنید تا سرمشق اصلاح سازیم. دست بوس آن استاد شریفم که این کمترین شاگرد را فلک نخواهد کرد که هرچه بود را فلک به جان ما کرد! ببخشید اگر از دایره شان شما بیرونم که این هفته سخت از خودم و از پیرامونم دلخورم... پشت دربهای بسته مانده ایم یا مفتح الابواب؛ افتتح یا مولا.
میدمد صبح و کله بست سحاب الصبوح الصبوح، یا اصحاب
در میـــخانه ، بســـته اند دگر افتتـح ...! یا مفـتح الابواب
لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در جمعه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۲ساعت 14:53