حضرت آقاجان...
زیره به کرمان بردن است این چند سطر نوشتن های من، که هیچ مجهولی در پس این واژه ها بر آن مقام، معلوم نمی گردد. سطرها بهانه اند برای همصحبتی که اگر صحبت با «او» را نیز دریغ دارند از ما، چه داریم در تنگنای این محبس؟ گفتگو از جنس موسی است که به خدا شرح عصای خود میدهد، گوسفند میچرانم، برگ میریزم، بر آن تکیه میکنم (قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَىٰ). اگر چه عقل علیل را سوال پیش می آید که مگر خداجان نمی داند که از موسی بپرسد «آن چیست در دستت» (وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَىٰ) و مگر جناب موسی نمیداند که خدا میداند و باز هم سخن بر سخن می چیند...! آه که در عاشقی صحبت، طریقیت ندارد، بل موضوعیت دارد. هم جواری خود حاجت است نه به قصد طلب حاجت.
خامی می پرسید حاجت از تشرف به محضر شما چیست که الحاح دارید. عرض شد حاجت تشرف است. در محضر اعلی درجه موجود، چه موجودی دیگری را می توان طلبید؟ آنچنان که غرض موسی و خدایش، مصاحبت عاشق و معشوق است. باخبر از رحمت رحیمیه میداند که اگر گدا یکبار می گوید «خدا»؛ پاسخ به یک از هزارباری بود که خداجان فریاد برآورد: آهای گدا... گدا... گدا...! که تمنای غنی بر فقیر مقدم است بر تمنای فقیر بر غنی؛ گواهید، هزار بار بیراهه رفتیم و او از آسمان ندا بر آورد «پس کجا میروی؟» (فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ)
آقاجان... دل سبک میکنیم به این چند سطر، والا چه داریم که بگوییم و قبل از گفتنش بر شما پوشیده باشد؟ نسبت ما و شما مانند نسبت کلام ماست با اندیشه ما، آنچنان که سخن ما هیچگاه مقدم بر اندیشه مان نیست و ما پیشتر میدانیم آنچه را بر زبان خواهیم آورد و شما پیشتر میدانید آنچه را ما بر اندیشه خواهیم آورد اما در این غایت ِ مقام دلتنگی، محتاج گفتگویم باباجان... و يَا أَبَانَا...
یامولا ؛ دلـ ُ ـم تنگ اومده... چه کنیم که بساط جنون ما به جمعه چهاردهم رسید و سرشت ما بر زوایه هفت است و وعده قلم به هفتمین روز هفته و علی الدوام در مضارب هفت منتظر وقوع واقعه ایم و امان از جمعه چهاردهم و هفته بعد از آن و چه دانند خلق از تنور سینه ما ... آقا... آقا ... آقا... رمز به رمز می بافم و راز به راز میدهم که ناز به ناز میکنی و نیاز به نیاز افتاده ام...
آه ... ما به رنج هبوط کرده ایم (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ) و در همین زحمت به ملاقات ِ غایت خویش راهی... آنچنان که فرمود «يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ». حال رنج هرکس به تناسب سعه وجودی او ...
آنچنان که حضرت جد شهید را هدفی به وسعت فریاد بیدار باش در گوش هستی تا عمر ابد بود و زحمت آن به مسلخ بردن خویش و خویشان...
آنچنان که حضرت شما را هدفی به وسعت به مقصد رساندن تمام سلسله انبیا و اوصیا و اولیاست و زحمت آن سلوکی به عمر صدها سال و مراقبت در طور غیبت!
و وسع این کمترین نیز ندانم چیست که تربیت آن حاصل نمی شود مگر به این مشقاتی که خان به خان می گذرانیم و این هفته نیز تنگنایی دگر در پیش... بینوا بره اگر عاشق قصاب شود کجا رود؟ کابین معشوق اگر خون باشد چه کنیم؟ آنگاه که آداب ادب جز تعب نیست، چاره چیست؟
الحمدالله الذی جعل آتش به خرمن من ... گویی در برابر لاف مولانایی ام، شمسی از نسل خودم آفرید تا به آتش سوزد تمام نظم درس و مدرسه و ادای ردایم را... وهم بزرگی کردیم، تبر به دست کودکی داد تا کمر بت بشکند ... گلستان طلبیدن از این آتشکده به فعل نخواهد رسید مگر خدا نظر کند به قوه مان. های... ای نظر ِ خدا. مبادا برگردی که به گواهی بغض گره انداخته در گلو، ولله جز جناب شما، آه در بساطم نیست. قبل مصاف به التماس دعا و ادای شهادتین آمده ام.
این سطرها را به مثابه شهادتین تصدیق نما که اقرار دارم بر اینکه شما خوب آقایی هستید و «أشهد أنّ ربّي نعم الرّبّ» (شهادت میدهم خدای من، خوب خدایی است)
-------------------