| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

آرام  ِ دقایق نفس نفس ...
و تسکین قلب های در تپش از اضطراب
ای تنها کس، در بی کس ترین دقایق تنهایی
جناب ِ اربابم
آقاجان ِ جانم
سلام علیکم

این جمعه (یعنی بیست و دوم آذرماه یکهزار و سیصد و نود و دو) از خواب بیدار شده بودم و در تدارک صبحانه و روشن کردن زیر کتری و چیدن میز؛ گاه گاه از پنجره آسمان ابراندود آذری و هوای نم دار پاییزی را مرور میکردم؛ گاه حظ می بردم؛ گاه خاطراتی چون نمک بر زخم دلم می نشست و در خود مشغول مسافرت بودم که ناگاه دیدم چندخانه آن سو تر، صدایی رسید و دود هوا خاست و چون گردبادی سیاه تا آسمان رفت. دقایقی بعد ناقوس ترسناک ماشینهای امدادی و آتش نشانی و ولوله ای برپا... انفجار و خانه ای در آتش.

پشت پنجره ایستاده بودم و خدای اهل خانه را زیرلب صدا میکردم که در ذهنم آمد عجب دنیای کوتاهی است. دنیایی که در آن، فاصله بی غم ترین مردمان تا مصیبت؛ فاصله دردمند ترین بیماران تا شفا؛ فاصله عافیت نشینان تا صعب ترین مرضها، فاصله غنی‌ترین ها تا فقر، فاصله فقیرترین مردمان تا ثروت، فاصله بالانشسته ترین رهبران تا دار، فاصله قعر افتاده ترین چاه نشینان تا عزیزی؛ یک پلک بر هم زدن است. یک خواستن. کافی است او بخواهد...
گرچه در عمل لنگم اما در نظر تماشا میکنم که ما آویخته به روزگاری هستیم که به شبـ ـش اگر بخوابیم، بیداری روزش با اوست و به روزش چون بیدار شویم، دیدن شبانگاهش با اوست. او که از شدت ظهور ناپیدا است. صبح بیدارمان می کند می گوییم کار آفتاب بود، سیرمان می کند می گوییم کار نان بود، خاکمان را تر می کنید، می گوییم کار باران بود، از خاک سر باز می زند می گوییم جوانه بود و خلاصه برای هرکارش نامی برگزیده ایم و آنقدر «نام»ها را باور کرده ایم که «او» از یاد رفته... به قول جناب سنایی:

دی شانه زد آن ماه خم گیسو را          بر چــــهره نهاد ، زلف عنبـر بو را
پوشـــید بدین حیــــله رخ نیکو را           تا هرکه نه محرم نشناسد او را


حضرت آقاجانم

جمعه دیگری گذشت.
وقتی خستگی خودم از خودم را تماشا میکنم؛ شرمنده مهربانی شما می شوم که عجب شما از من به من مهربان ترید. خودم از خودم به ستوه آمده ام و اما شما همچنان به استقبال ایستاده اید. نه به استقبال یک بنده که به استقبال یک امت و نه یک جمعه که قرنهای متمادی. کار خراب است، از سربه هوایی بنده، بندگی در نمی آید. چه کنیم؟ جز این که به خود دلداری دهیم که کار تربیت آهسته آهسته و قدم به سوی شما پیوسته پیوسته. شوق «نتیجه» خودش بیراهه است، که در این صراط «پیمایش» اصل است.

جناب ِ جان

عرض کرده ام، مثال ِ ما، مثال آن کشاورزی است که بذری نکاشته و در عوض بر سر زمین روضه و گریه و شیون دارد و با سوز و گداز ناله می کند «شاید این جمعه بروید، شاید!» و از خود نمی پرسد پدرآمرزیده؛ بذرت کو؟ گویی همه دهقان های شهر دور هم گرد آمده اند و می گوید هرچه به آقا ارادت داری فریاد بزن و پیشدار بگوید «خدایا رویش مزرعه ما را برسان» و دهقان ها فریادی از دل برآرند که «آمـ ـ ـ ـ ـ ـین»! هی بابا... دهقان، فریاد نزن، بیل بزن... بذر بکار... باید در راه کِشت کُشته شد تا به ثمر رسید.

مولای من
از آن دم که با خود مرور میکنم هرکس به میزان عمل خود مومن است، به اندازه عمل خود عالم، به اندازه عمل خود منتظر، به اندازه عمل خود بهره مند و در پایان، ثمره اَمل به حد عمل است پس نگاه به اعمالم که میکنم دلم فرو می ریزد. خطاهایش به کنار، گرفتاری این است که خوبهایش هم به طمع و خودخواهی است.
ترسم فردا بپرسند، ظهور امام در جامعه، از قدرت تو خارج بود اما ظهور امام در نفس خودت که از توان تو خارج نبود. تدارک مقدمات ظهور اجتماعی در ید یک نفر نیست اما ظهور انفسی که دیگر دست خودت بود. چه کردی؟ بگویم چه کردم؟

عالیجنابم...

شما ادا و اطوار بنده نیستید. شعار و شعرم نیستید. نمایش ِ مغربی ِ جمعه به جمعه نیستید. فخر و فروشم به خلق خدا و متاع دکانم در بازار روزگار نیستید. بنده به شما گرفتارم جناب. بنده به حضرتعالی استیصال دارم. بنده به حضرتعالی نیازمندم. بنده به حضرتعالی محتاجم. بنده از بدبختی ِ بی شمایی خوف دارم. بنده به شما بیماری دارم بزرگوار. بنده به شما بیمارم... چه کنم که آنکه بر قلب من نوشت بیمارباش، شفا را در شما مستقر نمود. نه بلا از ماست و نه ابتلا از ما. جای دیگری بر صفحه سرنوشت ما اینگونه نوشته اند... چه کنم جان ِ جان؟ چه کنم؟


هرگزم نقش تو از لوح و دل و جـان نرود        هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
در ازل بســت دلم با سـر زلفت پیــونـد        تا ابد سرنکشد وز سر پیمــــان نرود
آنچنان مهرتوام در دل وجان جای گرفت        که اگر سـر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من، معذورست        درد دارد ! چه کند کزپی درمان نرود؟

درد دارد...
چه کند
کز پی درمان نرود؟!


لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیست و دوم آذر ۱۳۹۲ساعت 19:23