| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام ...

آخرین جمعه از سال یک - به تاریخ بیست و ششم اسفند ماه - رسید. روزها و شب‌ها و ماه‌ها و سال‌ها چنان می‌گذرد که انگار سنگی را در چاه انداخته باشند. بی‌وقفه فرو می‌رود و دیر یا زود است که صدایی از ته چاه بلند شود ...

مـــــــــــــــــــــــــــــرگ ...

سال خوبی بود

چرا خوب نباشد سالی که در آن قد کشیده‌ایم، درد کشیده‌ایم، بزرگ شده‌ایم، دل بسته‌ایم، آدم ساخته‌ایم و راه پیموده‌ایم و متنبه شدیم و حرف‌ها خواندیم و سطرها نوشتیم و کلمات گفتیم و دوست‌ها یافتیم و لبخندها نشانده‌ایم ... چرا خوب نباشد؟ سال خوب است چنان که باید و آنکه هنوز خوب نیست آنچنان که باید؛ منم ...

دلخوشم به اینکه چیزهای بیشتر در مورد خودم می‌دانم. امیدوارم به اینکه مهلتم به سر نرسیده باشد و هنوز مجال داشته باشم برای جبران مافات و شکر نعمات. آقاجانم ... جمعه پانصد و پنجاه و هشتم را به تشکر تمام می‌کنم. سپاس که هیبت شما بر من پوشیده ماند تا بتوانم چنان خام و عامیانه؛‌ سالها برایتان بنویسم. اگر هیبت شما مکشوف بود زبان به کلمه نمی‌نشست و دهان از بهت بسته نمی‌شد. قدردانم و سال پیش رو را و خودم را و اهلم را به خدای شما می‌سپارم

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۱ساعت 23:21 |