| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام ...

در امواج تقدیر، چون پاره چوبی رهایم. روزی که می‌پندارم که به آرامش می‌گذرد آتش می‌شود. از  هر سو رخداد و حادثه و ماجرایی تازه. دقیقا اینجا، همان جایی است که دیگر هیچ کتاب، جزوه، برهان و رساله و درس و مشقی به کارم نمی‌آید. گویی میان من و تمام آنچه که میدانم دره‌ای کشیده شده و آتش فشان رنج را با این چند پیاله دانایی نمی‌توانم آرام کنم.

جناب ِجان

در حصار قرنطینه، روزها و شب‌ها به خواندن و نوشتن و مطالعه میگذرد. نه اینکه مطالعه خامی چون من به ثمر ویژه‌ای خواهد رسید. بلکه باید سر نفس را به چیزی گرم کرد و من دستم به همین کاغذ  کتاب رسیده است. القصه اینکه جان می‌کنم تا چیزکی «بفهمم» اما همواره رنج از آن سویی که «نمی‌فهمم» نازل می‌شود. غایت شناخت میرسد به آنجا که بتوانیم از شناخت خود بگذریم. از این مرحله است که ایمان معنا می‌یابد. متعلَّق ایمان، غیب است.

یا صاحب

بی پناه و غرق ِآه دستم به دامانت. جمعه پایان آبان نود و نه است مقارن با نخستین جمعه از ماه ربیع الثانی. جمعه چهارصد و هفدهم نا آرام گذشت. یاعلی و با علی، تاعلی

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه سی ام آبان ۱۳۹۹ساعت 23:49 |