مولای من سلام
ریزخوار درگاه شما بودن، شرف دارد بر بزرگ ِاین و آن بودن که بزرگی ِعامه، استهلاک است و ریزبودن در دامن بزرگان، تعالی. به گمانم انبیا و اولیا نیز از سر مشق، رو به پشت سر می کنند والا همه خضر بودند و دور از مشغله های این و آن. این روزها گاه گاه بر زبان دیگران میشنوم که استاد خطابم میکنند و در دلم بیزار میشود از این عنوان. من خود چون مرغ دانهخوار، به حبهای رسیده ام و دیگران اگر خبر از تهی دستیام ندارند یا خود تهیترند و یا خدا عیب پوشی کرده
جناب بحر
هنر، علم، خلاقیت، موفقیت، تعالی، رشد و هرچه هست از یک چشمه میجوشد و آنانی که مردم به عنوان معلم، استاد، نابغه، برجسته یا هرچیز دیگر شناختهاند القاب ِواسطه هاست. گویی شبکه ای از رود و سپس نهر و سپس آب بریکه و سپس پیاله و سپس قطره چکان و الی آخر بر قرار است که آب از مسیر اینان میگذرد. حالا به فرض که از ما قطره ای چکیده باشد؛ به یمن اتصال به ساقی پیالهدار است؛ ولو آنکه خود بی خبر باشیم اما ساقی بر ما مسلط است. اولیای ِشما اگرچه همچون انگشت متفاوتند اما متصل به یک ساعد و مکمل یکدیگرند.
حضرت روشنایی
تقلای اهل علم، چه می تواند باشد جز اتصال به شبکه توزیع نور؟ شرط اتصال، رو به او کردن است و آنکس که به منم خود نظر دارد خاموش می شود. البته که این بازی ضمایر، مربوط به طبقه ما اطفال است والا در ساحت خوبان، دیگر من، تو، او، ما، شما، ایشان ... از هم استقلال ندارند.
یاصاحب
ایمان، ادعایی بیش نیست تا مادامی که عنان ِمیل به دست شما نباشد. کسی که افسار میل را به گردن خودش انداخته، سردرگم خواهد ماند و سردرگمی مرام سالک نیست. اصلاً همه رنج و گرفتاری آن است میل را به شما بسپاریم و از آن لحظه که «پسندم هرچه رو جانون پسنده» پیاده شود، بر مرکب سعادت، سواریم. چه حظی دارد، هرچه میل شما باشد، میل کنیم. هرچه شما میل نداشته باشید میلمان نکشد. تا در نفَس به مولا اقتدا نشده باشد و تا در پلک، نیت به جماعت امام حاضر نباشد؛ خام، خام است.
آقای ِمن
اینهمه گفتم که بگویم، در عمل به همین مختصری که میدانم، عاجزم. معذبم از اینکه مبادا نعمت عزلت را به بطالت ِمشغلهها هدر دهم. سیصد و نود و هفتمین جمعه مقارن با سیزده تیرماه نود و نه و میلاد مولای رضا سپری شد. چه وهمی باطلی داشتیم که می پنداشتیم به میل خودمان است که زیارت مشرف شویم. همین سطرهای هفتگی که قلمی می شود، مرحمتی شماست. این سیاهی، دلتنگ آن آنی است که با گردنی کج در برابر اذن دخول تراشیده شده برسنگ بر زبان آورد ءاَدخل؟ آیا وارد شوم؟ وای بر من ... وای بر من که ماه های متمادی است در پاسخ این سوال، مقدر است که نه، داخل نشو!
یا پناه
مفت باختهام اگر بی شما عمر به پایان رسد. مانند شناگر ناماهری که هرچه دست و پا میزند گوشه چشمی سوی غریق نجات دارد و هر از گاهی سر می چرخاند که ببیند در نظر است یا نه، بازیگوشی های طول هفته را به امید آن انجام میدهم که در پناه شما هستم و جمعه به جمعه، نوبت تجدید بیت است. با همه فهمم از دوست داشتن، دوستت دارم.