| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

349

مولای من سلام

انسان را غشائی فرا گرفته است که دست از پیگیره روح برنمی‌دارد الا به حرارت! گویی دانه‌ای است که علاوه بر آب، باید آتش نیز ببیند. چه خیالی است اگر روزی که بر دوش خلق تشییع می‌شدیم، همچون کنده‌ای سوخته باشیم؟ چه بسا فرموده باشد، دوزخش را طی کند و بیاید و چه خسرانی است که مرگ، وقفه‌ای میان دو دوزخ باشد!

آقاجانم

در تقلا هستم که صبر جمیل را تجربه کنم، آنگونه که حافظ گفت، زیر شمشیر غمش رقص کنان روَم اما غم چنان چسبندگی دارد که نمی‌دانم با چه باید بشویمش! خدا میداند و اولیایش که چگونه هر بغض و درد و سختی و تنگنای پسرک مرا می‌میراند و خودم هم نمیدانم چه چیز دوباره زنده‌ام می‌کند، و در هر آمد و شدی گویی آنکه می‌میرد تمام می‌شود و کس جدیدی متولد خواهد شد

حضرت ِ امان

در عصری که فرموده اند نه جز از ده جزء دین داری، کسب حلال است اگر کسی بخواهد به داد ایمان مردم برسد باید از آیین ارتزاق به حلال بگوید. از مفهوم رزق، قناعت، کسب، برکت، کیفیت ِ ثروت و نه فقط کمیت آن و تجارت برای سلوک نه فقط سکه و سود. سودای اندیشیدن و نوشتن دارم اما نمیدانم در میان اینهمه کار بر زمین مانده آیا نوبت بر این خواهد رسید یا نه

جان و دل

جمعه سیصد و چهل و نهم مقارن با یازدهم مرداد نود و هشت به سر آمد و امروز را به آستان امامزاده صالح تجریش مشرف شدم. اسباب شرمساری شد وقفه در زیارت جناب رضا، ای کاش که فرصت جبران دست دهد، امسال سال وصال و تشرف باشد به حریم جد شهید و مقام حضرت ِ پدر و ساحت ِ منتهای معنای برادری و آقاجانم ... و آقاجانم ... کوله بارم را با غفلت پر میکنم و هرچه پیشتر می‌روم قدمهای سنگین تر می‌شود. ولی دوستت دارم

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه یازدهم مرداد ۱۳۹۸ساعت 23:37 |