مولای من سلام ...
احوالم مانند خوراک بر روی اجاقی است که هر از گاهی آشپز در دیگ را بر میدارد و میچشد، زیر لب میگوید خام است و دوباره در را سرجایش میگذارد. این هفته که مقارن بود با جمعه سیصد و چهل و ششم مورخ بیست و یکم تیرماه نود و هشت نیز از همان مجالها بود
جناب مربی
خامی از من میچکد! این هفته با همه وجود دریافتم که هنوز باید در دیگ بمانم. کم طاقت، ناشکیبا و بیتاب در برابر شدائد روزگار. هزاران کوی باقی مانده تا رسیدن به سرزمین آنانی که نه خشمگین میشوند، نه غمگین و نه مایوس
آقای جانم
راست فرمودهاند که اهل بهشت، هرچه بگویند میشود چون در دنیا بر هرچه میشود صبر کردهاند. در بهشت هرچه خواستهاند مهیا است چون در دنیا هرچه مقدر شده بود را خواستهاند. ما بهشت نمیرویم، بلکه ما بهشت میشویم. ما جهنم نمیرویم، بلکه ما جهنم هستیم و من دوزخ پرحرارت خود را میبینم
حضرت مرهم
مراهم صلح ببخش، مراهم خنکای آرامش با خدا بودن بیاموز، مراهم از آنچه خودتان در آن مستغرقیت بچشانید. حضرت مرهم، مراهم مراهم مراهم ببرید ...