مولای من سلام
گویی غم تنور آدم است. غم است که اولاد آدم را از حیوان و نبات و جماد جدا میکند. بیجا نیست اگر بگویند فصل انسان با سایر حیوانات آن است که او «حیوان ِملول» است و هیچ گونه دیگری از حیوانات مبتلا به ملال نمیشود. ملال است که ما را از وضع موجود بیزار و مشمئز میسازد. ملال است که آدمی را به آنچه جز هست، سوق میدهد. در عجبم که چگونه سعی بر آن دارند که ملال را کتمان کنند و می پندارند حیات بی ملال، کمال است. حاشا و کلا ... ملال را باید پیمود و باید از آن بالا رفت.
حضرت آقاجانم
جمعه دویست و هفتاد و یکم رسیده است و باز هم چون از غروب میگذرد، دلم تفتیده میشود. سیزدهم بهمن ماه یکهزار و سیصد و نود و شش و هفته ای که آسمان دامنی تکاند و تهران در برف غرق شد. پسرک آدم برفیاش را ساخت و بعد هم ماتم گرفت که چرا آب میشود.
حکایت ما نیز حکایت کودکی است که عمرش را صرف ساخت آدم برفی میکند و بعد هم در غصه آب شدنش میسوزد. حقیقت این است که دنیا آب شدنی است. همه دنیا همین برف است فقط دمای ذوب متفاوت خواهد بود و جهنم سرانجام کسی است که هنوز دنیایش آب نشده و آنگاه در حرارتی قرار خواهد گرفت تا از همه تعلقاتش بگذرد. جان ِمن، مرا به اختیار از تعلقاتم عبور دهید تا غم آب شدن ِآب شدنی های زندگی را نخورم