مولای من سلام
جمعه بیست و دوم مهرماه یکهزار و سیصد و نود و شش فرا رسید و حال دویست و پنجاه و پنجمین هفته ام را خدمتتان عرض میکنم. این یعنی، آغاز ششمین سال از کتابت مستمر جمعه نویسی.
آقای من
اگر بنا باشد ماحصل تمام این شش سال را در یک سط بگویم سخنم این است: هیچم!
همه اوست. آنجا که میپنداشتیم ماییم که کارهای هستیم و ماییم که قرار است فاعلی کنیم و اوست که قرار است تماشا کند، خیال باطل داشتیم. یک اراده جاری است و لاحول و لاقوه الا بالله. اوست که مشغول بازی حکیمانه خویش است و کوچه پس کوچه راه طی میکنیم شاید برسیم به مقام «پسندم هرچه رو جانون پسنده»
حضرت جان
میپنداشتیم که باید گریبان خدا را گرفت که چرا دعای ما مستجاب نمیشود. مگر ما از شما بزرگتریم؟ یا حاجت ما از فرج شما عظیم تر است؟ و مگر اجابت ما بیشتر از ظهور شما دعاگو دارد؟ هزار سال است گفته اند و اجابت نمیکند. نمیکند چون انشاء خدا چیز دیگری است. پس من چه بگویم که «چرا»؟ او ورای چراچراهای ما نشسته است. و این همه سخن است و والسلام.