مولای من سلام
نخستین جمعه از رمضان سال نود و شش مقارن است با جمعه دویست و سی و ششم. رنج آن است که این نامه های هفته به هفته محضرتان شده است اسباب سوءبرداشت خدمت دوستانی که شاهد این ایام بوده اند و می پندارند ما از کثرت اجابت مشتری این خانه ایم و در محضرتان آبرویی داریم. بی خبر که عمری به کف چاه سپری شده است و کاروانی نیامده تا این به چاه افتاده را ببرد و در بازار غلامان بفروشد، شاید وعده عزیزی محقق شود. خبر ندارند قصه من، مانند ابراهیمی است که چهار پرنده را بر هم کوبیده و بر سر کوه گذاشته، برای اطمینان قلبش اما خبری رخ نداده ...
آقای ِ من
ما به صف ایستادیم تا ببینیم پیاله های تهی مان کی از عطش خواهد رهید. غصه آن است که به سقایت دیگران هم نمیتوانم دلخوش باشم. چه بسیار خطیبان شهیر شهر که دینشان را دوست ندارم. نسخههایشان بر زخم ما منتهی به شفا نیست و لاجرم امیدی جز به جنابتان نداریم.
حضرت ِ جان
خرسند نیستم از کوتاه شدن سطرهای نامه، اما حرفهای بلند را پیش از این عرض داشته ام. علی الظاهر شیطان در اجابت یاران خود شتاب بیشتری دارد، ما را رسوا نخواهید.