| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام

با دلی داغ و سینه‌ای پرتپش، جمعه دویست و نود و پنجم را سپری میکنم و شرح هفته را تقدیم میدارم. اگر نزول بلا، صدای خداست، بار دیگر نیز امر به حضور صادر گردیده و من همه جان و توان خود را به دست گرفته ام تا با غایت رضا و تسلیم، قدم در راه بگذارم. امروز در آینه، سپیدی‌های روییده بر صورتم را نگاه میکردم. راستش را بخواهید فکر نمیکردم در سی و هفت سالگی اینگونه صورتم را در فتح محاسن ِسپید ببینم. عمری در تمنا سپری شده است، مبادا به تهی دستی ختم شود.

حضرت جان

من اصلاً امروز حرف بلندی ندارم. اصلا هیچ وقت در محضرتان حرف بلندی نداشتم. کاغذ سیاه میکنم آنقدر که دلالت کند در اشتیاقتان هستیم، والا حرف چه باشد که خدمت شما آوریم اما ... اما امروز دلم میخواهد فقط از حضرت مادرجان عرض کنم. به گمانم کار به جایی می رسد که جز چادر مادر، امانی نیست

آقای ِمن

یکبار به کسی بفرمایند «پسرم ...» دیگر بهشت محقق است. و اگر سری به دامان بگیرند، بهشت در حسرت خواهد ماند. و برای از تبار ایشان شدن، چه راهی هست الا بلا؟ کدام یک از فرزندان ایشان عمر را به عافیت و آسایش سپری کردند؟ دهر در نزول بلا بر اولاد فاطمه سلام الله علیها، سخاوتمند است.

یا صاحب

در رنج عبور از تعلقات دنیا، چه جانی که نمیکنم. چه تقلا که نمیکنم. چه دست و پاها که نمی زنم. اما کار آنچنان خراب است که به این خرده زحمات، گره ای باز نخواهد شد. ما به آن مقصد عالی نتوانیم رسید / هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند. ملتمس نظرم؛ دستان لرزان افتاده‌ای را بگیرید که دستش جز به ساحتتان به سویی دراز نیست

جناب ِپناه

پل صراط من اکنون است، اگر نباشد، عنایت و شفاعت و کرامت و هدایت شما، دوزخی از حسرت را زیر پای خودم میبینم که مرا در کام خود خواهد کشید. الامان.

 

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیست و نهم تیر ۱۳۹۷ساعت 22:57 | 

سید ِمن ... آقای ِمن ... جان ِمن

سلام ...

مشق دویست و نود و چهارم مقارن است با تهران ِتفتیده با حرارت بیست و دوم تیرماه نود و هفت و با حرارت ِقلب ِمن. آقا نمیشود که نشود... من به شما امیدوارم. من به تربیت ِشما، دلگرمم. سرانجام ِاین عطش، آب است. بارش خدا کاستی ندارد، این حوض ِسوراخ ِماست که هرچه میبارد را نگاه نمیدارد.

آقاجانم

اگر هرچه نازل شده بود، مانده بود، اکنون فراغی باقی نمی ماند. میگویند کشاورز از آن زمان به دانش زرع آگاه است که علم به آفت داشته باشد. اگر آنچه روییده، بماند سود محرز است. خسران انسان از آفتهاست. راه آن است که با خودم خلوتی کنم و آفت هایم را بشمارم. چه میشود که از دست می رود؟

حضرت ِجان

مشغولیت ِبه امر سبک، انسان را از برداشتن بار سنگین غافل میکند و غفلت آفت است. راه پیمودن سخت است و نشستن ساده، پیمودن همت میخواهد و نقص در همت، آفت است. از معاشرت برگ با آفت، چه حاصل میشود؟ معاشرت با انسان‌های مانوس به آفت، آفت است. بدتر از همه، احساس شدن و به انجام رسیدن، آدمی را از پیمودن باز میدارد و توقف آفت است.

جناب ِصاحب

تدبیر ما، تدبیر پس از آفت است. من در بهترین حال، بر آنچه مرا باز داشته آگاه هستم و اگر دست به دست شما سپرده شود سود است. شما پیش از افتادن نهیب میزنید. از آفت نوشتنهای من، خاطرهء شخص افتاده به چاه است که از ای‌کاش هایش میگوید. و بازهم ای کاش که هرخطا تنها یکبار بود. ما در تکرار خطا سوخته‌ایم، یا حضرت مرهم، ادرکنی

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیست و دوم تیر ۱۳۹۷ساعت 18:13 |