| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام

امروز سی و یکم شهریورماه نود و شش مقارن است با نخستین روز محرم از سال یکهزار و چهارصد و سی و هشت و مشق رسیده است به دویست و پنجاه و دومین جمعه و من همچنان در ابتدایی ترین ِ وظیفه‌ها لنگ میزنم. اگر نبود ترس از خرسندی شیطان که بشکن زنان بگوید توانستم مایوسش کنم، عرض میکردم که کم کم دارد باورم میشود که مرد این میدان نیستم و عرصه سیمرغ جولانگه من نیست.

چند روزی است که به هوای محرم، برای چندمین بار مقتل میخوانم و نامها و رفتارها و گفتارها را مرور میکنم. امروز رسیدم به نامه سیدالشهدا به جانب یزیدبن مسعود و فراخواندن آن مومن به همراهی و نامه او به خدمت جدشهید و لبیکش و لبخندی که بر لب آقا نشسته است.

یزیدبن مسعود هیچگاه به قیام نمی رسد و تا پیش از رسیدن او به نینوا، میشود آنچه نباید بشود. همه سهم این مرد از همراهی حسین آن است که به چند سطر نامه، دل ارباب خود را خرسند کرده و لبخندی بر لبانش نشانده است. آقای ِمن، آقایِ من ... یکبار بخند و بگو برای نامه های جوان ِ آلوده ای میخندم که با همه سیاهی، دویست و پنجاه و دو جمعه است که نوشته بی وقفه. بگذار اگر به کار نمی آیم لااقل بگویم، یک خنده از تو را در نامه اعمال دارم ... میدانم محرم ماه خون ِدل است اما، یکبار بخند آقا ... 

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه سی و یکم شهریور ۱۳۹۶ساعت 1:20 | 

مولای من سلام ...

دویست و پنجاه و یکمین مشق ِ ما همین آخرین یادداشت پیش از محرم است اما نمیدانم چرا در دل من، کاروان گویی به نینوا رسیده است. آقای ِمن، خدای شما و شما شاهدید با همه جانم با همه وجودم با ذره ذره هستی‌ام شیفته و عاشق ِ جناب جدشهیدم. این حرفهای گنده تر از دهان را به اتکا لطف شما میگویم والا آن کس که یکبار، فقط یکبار از سرصدق گفته باشد «حسین را عاشقم ...» یعنی تا دنیا دنیاست به مادون حسین بن علی نمی تواند بگوید تو را عاشقم! چون احدی را در عرض این ابرانسان نمیشود قرار داد.

آقاجانم

هرجا که جانم به لب رسید، یاد سیدالشهدا امان بود. هرکجا که میرفت غرق شویم، دست او نجات بود. اگر همه انبیا و اولیا و مصلحان و رسولان عالم بودند و حسین بن علی نبود، گویی هیچ نبود. این عالم یک مصداق برای غایت ایمان نیاز داشت. یک مِثل لازم بود که بگوییم مثل او ... و «او» حسین است.

حضرت ِ امان

وقتی سخن از مولا حسین بن علی است، سخن از عزا و مصیبت نیست بلکه سخن از راه نجات است. باید به طوفان مبتلا شده باشیم تا بدانیم کشتیِ نجات یعنی چه. تا در ساحل عافیت نشسته‌ایم، اضطرار به ایمان نداریم که مصداق ایمان را طلب کنیم. آقای من ... مرا از اشتیاق حسین فارغ نخواهید

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۶ساعت 2:7 |