آفرینش امری ممتد است که در ذات خود بقا دارد. یعنی هر موجود و وجودی در این دنیا، یا باقی است و باقی مانده ای از خود برجای خواهد گذاشت. به همین سبب ما، همچون کشاورزی هستیم که تنها مختار به «کشت» هستیم و ادامه ماجرا از پیش در قاموس هستی ثبت شده است. آنچنان که هر کاشته ای باقی خواهند ماند و در وقت معینی پرده از اندوخته های ما کنار خواهد رفت.
به همین معنا، معتقدیم که همه چیز را باقیمانده ای است. از یک دست نوازش بر سر کودکی فقیر تا یک جنبش عظیم اجتماعی و یا قیامی عدالتخواهانه؛ از یک یادداشت کوچک در کنج اتاقی مهجور تا یک کتاب مفصل با قرنها قدمت و دهها زبان ترجمه؛ همه اینها را باقیمانده ای است.
حتی می شود تفسیر را از این نیز وسیع تر کرد و گفت نه تنها تمام کارهای انجام داده باقی مانده ای دارد، بلکه ترک کارها و آنچه انجام ندادیم نیز باقی مانده دارد. زبانی که به ملایمت و احوال جویی در برابر مادری سالخورده نچرخید و یا دست یاری که به سوی مستمندی از پای افتاده دراز نشد. حتی اینها نیز باقی مانده دارد.
پر واضح است که باقی مانده هر چیز از جنس همان چیز است. آنچنان که باقیمانده یک جعبه سیب، تنها سیب می تواند باشد و هیچ خردمندی نمی پذیرد که باقی مانده یک جعبه سیب، چغندر باشد و یا باقی مانده یک شمش طلا، پاره ای آجر و تکه ای خشت. تناسبی ذاتی میان هر «وجودی» با «باقیمانده اش» برقرار است.
جناب آقاجان!
این پیش درآمدها را نوشتم که بگویم چقدر خوب است که کسی باقی مانده ای از ذات خدا باشد. چقدر باقی مانده «الله» بودن وسیع و عظیم است. چقدر ما تا به امروز از کنار این واژه «بقیة الله» ساده گذشته ایم. اگر باور کنیم که هرچیز را باقیمانده ای است که در ذات با اصل آن تناسب دارد، کافی است که باور کنیم چه مقام رفیعی است زیستن در همسایگی «بقیه الله».
این روزها، آدمیزاد جماعت در هر رنگ و نژاد و باور و جنس و اقلیم؛ در کاخ های خوشبختی و یا در کوخ های محرومیت، در دقایقی از شبانه روز خود عمیقاً به لمس این احساس نائل می آید که «چیزی کم است» و در این کثرت ِ چند میلیاردی، چه بسا تعداد قلیلی هستند که می دانند، آنچه کم است، همان چیزی است که خدا برای ما باقی گذاشته و ما در سرشت خود، به او شیفته ایم... حتی اگر ندانیم کیست و کجاست.