| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام

هفته ششصد و شصت و یکم، محضر مرگ مشرف بودیم. آفتاب بود و هوا گرم. شتاب داشتند که زودتر پیکر را تحویل خاک دهند و به سایه برگردند. حق دارند. زندگان باید به زندگی‌شان برسند چنان که مردگان باید مسیر مرگیدنشان را طی کنند. اما بی‌نوا آن مردگان که هنوز در میان زندگان باید سر کنند.

فریاد افهم افهم برایم هولناک است. چهل سال است تقلا می‌کنم برای افهم و هنوز در هر گردنه و هر فشردگی خبرم می‌شود که هیهات هنوز چقدر ویرانم. زیاده عرض ندارم و فقط محضرتان به این مختصر اکتفا می‌کنم که از کریم بعید بود مرحمتش را پس بخواهد. جناب رضا را به این خصیصه نمی‌شناسم و در این روزها حاصل فکرم آن شد که این اقتضای خُلق کریمانه نیست بلکه این اقتضای دنیای زوال‌آلوده است.

هزار شکر که شهد دنیا آنقدر چسبناک نیست که پیمودن از خاطرم برود. مشق یازدهم خرداد سرآمد و سفر باقی است

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه یازدهم خرداد ۱۴۰۳ساعت 23:14 |