| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام

دوستت دارم چنان که نمی‌دانم چرا و چنان بی‌برهان دلم به سوی تو مایل است که اگر کسی بر نابخردی تهی‌دستانه‌ام بخندد سرزنشش نمی‌کنم. علم، اقلیم تکرار است. آنچه مکرر نشود به گزاره علمی بدل نخواهد شد. تو را نامکرر دوست دارم چنان که سودای تعمیم به غیر از سرم بیرون رفته. عاجزم از استدلال و اثبات و توضیح این میل به غیر و حتی فراتر از آن به خودم. گویی ابتلایی به دیوانگی در جانم خانه کرده تا مانع باشد از بسیاریِ عقل ورزیدن.

از مقصد بی‌خبرم اما صراط را در نایقینی کامل سپری می‌کنم. وفاداری‌ام به مسیر نه از یقین که از تردید است. تردید دارم که نباشید. تردید دارم که عطشی در من باشد بی‌آنکه چشمه‌ای بیرون از آن به انتظارش نشسته باشد. چه اشکالی دارد این جاه‌طلبی؟ مگر نه اینکه جماعتی فکر فتح مریخ و سکونت در فلان کهکشان هستند. حالا سائلی نیز سالهاست فکر فهم انسانِ کامل مبتلایش کرده تا هر هفته دق‌الباب کند و حالا هفته شصد و سیزدهم سپری شد مقارن با نهم تیرماه سال دو و یک قدم آن‌سوتر از عید قربان.

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه نهم تیر ۱۴۰۲ساعت 22:11 |