مولای من سلام
جمعه پانصد و شصت و سوم؛ آخرین روز از رمضان و اولین روز از اردیبهشت سال دو
دیدم که کسی نوشته است، روزه تنها عبادتی است که مستور میان بنده و خداست! از شما چه پنهان آقاجان که میلی به مباحثه با این طایفه غرق منیت ندارم؛ والا دوست داشتم خدمتشان عرض کنم که کدام عبادت است که میان بنده و خدا مستور نیست!؟ ایشان «مناسک» را مترادف با «عبادت» فرض میکنند و اتفاقا همین مناسک است که به بهانه آن گوهر بندگی را باختهایم! میپنداریم با انجام مناسک؛ عابد شدهایم و ایمان تقلیل یافته است به ظواهر احکام؛ چنانکه اجتهاد تقلیل یافته است به عافیتطلبی نظری!
حضرت آقا
گاهی میپندارم اینان منتظر آن ولی غایبی هستند که ولیعهدشان شود! چنان که مامون به جناب شمسالشموس اظهار ارادت مینمود تا بارگاه خود را تقدس بخشد. حقیقتِ غیبت؛ غیبتِ حقیقت است. غیبت جنابتان تلنگری است تا بدانیم که مبتلا به «پوشیدگی» عظیمی هستیم. ما در سایش میان دو سنگ آسیا؛ به دو قشر متعصب مبتلا هستیم. متعصبین به سنت و متعصبین به علم. هر دو خود را حقیقتِ محض میدانند و آنچه این میان به مسلخ رفته، «تفکر»است. آدمی گوهر تفکر را باخته و متعصبین به سنت متوقف در «اخبار» و متعصبین به علم سرگرم «ابزار» هستند. او میخواهد حقیقت را در دانه تسبیح کشف کند و این میخواهد زیر ذره بین میکروسکوپ یا در تصویر تلسکوپ بیابد. تفکر از معنای راستین خود تهی شده و استدلال ابزار القاء میل به رخداد بیرونی است.
عالیجناب
تعلیم فرمایید. من امیدی به ظهور یافتگان ندارم و دلبستن به غیبی مبهم برایم گوارا تر است.