مولای من سلام ...
هفتهها عجیب تر از یکدیگر سپری میشود و حالا رسیدهام به جمعه پانصد و چهل و یکم، منتهی به بیست و هفتم آبان سال یک. العجب که ما در هیاهوی روضههای عامیانهمان فریاد بر میآوردیم که در ظهور تعجیل شود؛ غافل از اینکه ظهور طاقت میخواهد! به بیان دیگر، آنکه باید این دعا را اجابت کند، ما هستیم. آنگاه که طاقت ما به مرتبهای برسد که بتوانیم پذیرای ظهور باشیم، عقلاً ظهور حجت واجب است
و اما ...
حجت چیست؟ چرا نامش حجت است؟ مگر حجت جز آنی است که عقل را اقناع میکند و خرد آدمی را تسکین میدهد. حتی تسکنه ارضک. و این تسکین به آشکاری باطن است و ظهور خفا. به همین سبب آن را «ظهور حجت» مینامیم یعنی آنگاه که چیزی آشکار شود که حجت بر خرد اهل حق، تمام شود؛ چنانکه در زبان عرفی هم از اتمام حجت سخن میگوییم
و اما ...
اگر باطن سرباز ریاکار، باطن عالم متملق، باطن عابد ظاهر پرست، باطن حاکم جور، باطن مفتی دنیاخواه، باطن شیخ عیاش و خلاصه باطن اهالی فسق آشکار شود چه خواهد شد؟ چگونه این باطنها به آشکاری خواهد رسید؟ آیا به راهی غیر از «فسخ آشکار» و «ظلم بیّن»؟! اگر بنا باشد تمام باطنهای خبیث آشکار شود در صحن جوامع چه خواهیم دید؟ چیزی بجز خون مظلوم، جنون قدرت و جنایت مستمر و وقاحت حیرت انگیز؟ پس اگر اتمام حجت به جاری شدن خونهاست نه به آن معنا که حجت همچون قدارهکشی مستِ انتقام، مشغول گردنزنی است که اگر بنا بود چنین شود، هزارسال انتظار نیاز نبود. بلکه ظهور باطنهای فاسق است که به خون منتهی است
و اما ...
انتظار چیست بجز تطهیری چنان عمیق که در وقت ظهور فسق، بتوان قوه «تمیز» داشت. اگر فسق آشکار شود اما ما ندانیم که کدام حق است و کدام باطل، در عمل مهیای ظهور حجت نبودهایم و انتظار بی معنا است. انتظار، تدارکی است که به وقت واقعه بتوان از فریب قشرها و ظاهرها در امان ماند.
و آقا ...
چنانی که تا اینجا پیمودهام، اگر بنا بود سخنِ موعود همانی باشد که هزار و اندی سال قبل گفته شده، انتظاری به این وسعت، عبث بود! بشر باید شنوای کلامی باشد که برای رسیدن به طاقتِ این کلام، صدها سال راه باید طی شود و این حرف گرچه ادامه همان کلام انبیا و نبی ختم است اما منحصراً بازتکرار همان حرفها نیست و من گرچه مشتاق شنیدن آن کلامم اما این روزها که نرم نرمک با آشکاری حجت روبرو هستیم، بر طاقت خود تردید جدی دارم. دستم به دامانت و سفر ادامه دارد. به لطف الهی وارد میشوم در هفته پانصد و چهل و دوم ... قربة الیالله