| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام

مشرکان مکه، منکر رسالت جناب نبی بودند نه از آن باب که با خدا و پرستش مشکل داشتند و نه از آن باب که برهانی متفاوت مد نظر ایشان بود. بلکه انکار نبی به آن جهت بود که آنان خداوندگاری را می‌خواستند که مقام پرده‌داری و حاجب‌بارگاه بودنش، به خود ایشان برسد. آنان رب‌العالمینی را می‌طلبیدند که آیات عظامش خودشان باشند و نذورات و قربانی‌ها به خزانه خودشان سرریز شود.

حضرت پناه

انسان همان انسان است. چه بسیار که امروز دم از انتظار و ولی‌الله الاعظم می‌زنند اما طالب آن موعودی هستند که نیابتش به خودشان برسد. ما پنداشته‌ایم که هرجا امور وفق میل ما پیش رفت، باران رحمت الهی است و هرکجا که چرخ گردون باب میل ما نگشت، شیطان دستی به کار دارد پس خلایق نیز اگر به میل ما بودند، انعمت علیهم هستند و اگر خار چشم ما، مغضوب علیهم! این آیین انانیت است و مصداق بارز خودخدا پنداری

یا راه

دشواری مساله آن وقتی است که امر خلاف میل ما باشد. آنجا عیار عیان می‌شود. چه بسا باید دریابیم و دریابند که ادبار قلب‌های مردم از ما، تابش هدایتِ ولی است! اینگونه نیست که اگر قلب‌ها به ما اقبال یافت، امر الهی باشد و ادبار قلب‌ها از ما، دسیسه ابلیس. بلکه چه بسا خداوندگار پرچم تنبُّه افراشته تا بیدار شویم.

آقاجانم

در این فهم و وهم قرآن را ورق می‌زدم و در دلم نهیب آمد که فلانی، فکر کرده‌ای که فقط مخاطب آیات رحمتی؟ این رقاصی نفس است که می‌خواهد کبر خود را نوازش کند. پس هرکجا که نام انبیاء و صالحان آمده متوهم است که «با من است» و هرکجا که از اشقیاء و سرنوشتشان کلامی هست آن را منتسب به رقیب و مخالف می‌کند.

***

جمعه پانصد و چهلم را با امید به پایان می‌برم. امید به گشودن آن معانی که اشراف بر آنها کار حکمت نیست. به قول حافظ، «که کس نگشود و نگشاید، به حکمت این معما را» ... آقاجان، آقاجان، آقاجان، به من آن آگاهی را ارزانی کنید که «خضوع» می‌زاید و «لبخند» بر صورت می‌گشاید. از ایمان عبوس و آگاهی مغرور بی‌زارم ... و از جان دوست می‌دارمت

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیستم آبان ۱۴۰۱ساعت 23:40 |