432
مولای من سلام ...
غرض همین سلام است. جمعه به جمعه خود به آستان ِجنابتان برسانیم و دل آرام کنیم به اینکه با همه سیاهی و پلشتی و جاماندگی و درماندگی، در کاروانیم. مانند کودک سربه هوایی که دور دور و دیر دیر در پی کاروانی راهی است. نه چنانی است که تشرف داشته باشد و نه چنانی است که نباشد. سرخوش به اینکه چه بسا مَنَش میلی است که میکشاند در پِی خویش. اکنون نیز جمعه چهارصد و سی و دوم است مقارن با نیمه اسپند نود و نه و بیست و یکم رجب یکهزار و چهارصد و چهل و دو.
حضرت ِامان
سعدی غزلی دارد به این مطلع که «زاندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را * اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را» و حالا و اکنون که پیش از طلوع جمعه است این مطلع در جانم قُل میزند که چه خوش گفته است سعدی که «اول مرا سیراب کن» و ادب طریق ِالی شما همین است. اول من و سپس دیگران. به این معنا که ظهور دو سطح است اول انفسی و سپس عام. ظهور عام مشی ِحق است که در چه برهه رخ دهد اما ظهور انفسی مشق ِاهل ِحق است که اهلی ِاو شوند و جانشان را پذیرای ظهور نمایند و اینجاست که اول مرا سیراب کن.
آقای ِمن
همه خلق در ظهور انفسی تمامند الا انسان. ظهور انسان ِکامل در جزء به جزء هستی رخ داده اما استطاعت اجزا گوناگون است لیک ظهور در جان ِانسان به تمنای خود اوست. نقاشی ِخوش ِهنرمندی تا علم ِگوارای ِعالمی همه حاصل ظهور انسان ِکامل در انسان ِمادون خویش است. به این معنا بانویی که طعم غذایش خوش است چه بسا بتواند طعم را به جزخود منتسب کند که گویی نمک تو با دست ِمن بر این دیگ افزوده. اینجاست که دیگ ِغذایش هم طعم دیگری دارد.
حال اگر پرسش شود که اگر چنین است، عیب به که برخواهد گشت؟ عرض آن است که قید «کامل» بر انسان ِکامل به سبب آن است که نقص در او اگر باشد به سبب وجود امکانی است اما عیب و شر در او راه ندارد. به همین سبب انسان کامل است و ما به میزان کمال یافتگی، از اوییم. دیگر سوال اینکه اگر پرسیده شود اگر هرکمالی تابش اوست، چه جای فخر برای ما. که عرض این است که هیچ جای فخر نه برای ما و نه برای جنابتان که او می خنداند و او میگریاند و فخر در این هستی، در خور خود «هستی بخش» است و بس و اما قدمی نازلتر چه اشکال دارد که فخر ما به تابش انسان ِکامل باشد؟ مگر درخشانی ماه که بازتاب خورشید است کم است. گویی ما همه سیارههای این منظومهایم که هرکس انعکاسی از خورشید خویش دارد
حضرت مربی
قیام به اتکا قیّم است. در وادی خرد اگر به قیام مکلفیم، قیم شمایید که باد ظلمتها اساس فهم را از جا نبرد. به طریق استدلال عصا زنان پیش می رویم اما پیشتر از اینها به طریق استهلال مرا خود با تو چیزی در میان است. فرض که خرد نتواند تجربه را بر غیر اثبات کند. اما تجربه بر تجربه کننده حجت است یا حجت ... دست من و دامن تو