مولای من سلام
هفتم رجب است مقارن با آغاز ماه پایانی از سال نود و نه و سالگرد آغاز قرنطینه و انزوا. این خلوت مدید، رحمت ِمحض است. اگر جان ِنحیف من تاب بار ندارد، رقت از من است والا جز رحمت نبارید. کدام سال اینهمه مجال با خود بودن داشتم؟ شاید از خلوت بهره مند نبودم اما لااقل اکنون میدانم که اگر خلوتی باشد، چقدر حاصل خیز است؛ یا اگر در نگهداری از خلوت خود ضعف دارم، کاستی از کجاست
آقاجانم
چهارصد و سی هفته سپری شد. امروز اگر کسی از من بپرسد که این راه اگر به سرانجامی نرسد چه؟ پاسخ میدهم که راه، مقصد است. همین در راه بودن ثمرآفرین است. در حال شدنیم. به سوی فعلیت راهی هستیم. چهارصد و سی هفته، راهی به جادهای شدن، خودش مقصدی است. تمام کتابها، درسها، مشقها، معلم دیدنها و پای مکتب و استاد زانو زدنها مگر برای چیست؟ چیز جز اینکه با هستی به تکلم برسیم؟
طبیب اگر زبان عضو بیمار را می فهمد، تکلم آموخته، منجم اگر زبان ستاره می فهمد، تکلم آموخته ... مساله رسیدن به مقام گفتگو با هستی است و الا چه خیری دارد دیدار و مواجهه ظاهری اگر توان تکلم نباشد؟ اینهمه آدمی در محضر جد شهید زیستند اما استطاعت تکلم نداشتند و کار بی سرانجام ماند. در محضر ولی بودن و بیگانه بودن با کلام او، غیبت است. هرجا که به سخن ِهستی محرمیم، یعنی بهره مند از دیدار و ظهوریم
حضرت مربی
ما را از گزند نَفَس ِناروا در امان بدارید. نه دوزخ باشیم و نه دوزخمان را بر سر و روی دیگران بریزیم و نه با دوزخ روبرو شویم. میدانم آرزوی محالی است. آدمها، بهشت و دوزخند گاهی دوزخشان را حاکم ما می کنند و جهنم نه اسم مکان بلکه اسم ساحتی از انسان است. به شما پناهنده ایم آقا ...