428
مولای من سلام ...
هجرت میان این نقطه از زمین تا آن نقطه دیگر از زمین، حتی اگر دورترین مسافت باشد هجرت مختصری است اگر فقط غرض رسیدن به مرتعی پروارتر باشد. آن هجرتی که آدم ساز است، حرکت در طول عالم است و نه اکتفا به حرکت در عرض. اما از دیگر سو، ان کسی که سودای طول دارد، حرکتهای عرضی را نیز به قصد ادب شدن خویش میپذیرد. شاید این تنها سِیر عرضی است که قابل جمع با طول است و با آن منافاتی ندارد.
با خودم فکر میکردم که غرض چیست از این مشغله عالم. این ماشین زنده که اجزاء آن چنین در هم آمیخته و چنین منسجم مشغول زیستن است طوری که درختهایی در حاشیه قطب تنفس میکند برای همه زمین یا ابرهایی از هزاران کیلومتر دورتر بارور میشود تا در قارهای دیگر، زمین کشاورزی را سیراب کند؛ این چنین کارخانهای قرار است چه تولید کند؟ یعنی اگر همه این هیاهو و مشغله را مانند سر و صدای یک کارخانه بزرگ بگیریم، منتهای خط تولید چیست؟ اصلاً این پرسش صحیح است که باید این جا را کارخانه هدفمندی دید؟ یا اینهمه صُنع در پی هیچ است؟
آقاجانم
نمیدانم از سر تعقل است و یا ناشی از تربیتی که در تمام این سالها در جان و روان من نشسته اما در باورم نمیآید این همه در پی هیچ مشغول باشند. بیاییم، زندگی کنیم، دل بستگی پیدا کنیم، بخوریم و بخوابیم و بنوشیم و بزاییم و جفت شویم و حظ ببریم و بشکنیم و خرد شویم و عاقبت ویروسی در ریه مان جولان دهد و بعد هم بمیریم. خب، که چه؟ جان آدم راضی نمیشود که عالم را یک عبس نامتناهی بداند. چرخهای که بی ما بوده و ما نیز آمدیم و پس از ما نیز بی ما هست که چه؟ که هیچ؟
اما اگر چنین بدانیم که عالم، کارخانه آدم سازی است، لااقل به این قدری که ما در بر روی زمین درک داریم و چه بسا ما خود در مسیر ساختن چیز بزرگتری هستیم که ندانم چیست اما آنقدر که اکنون قابل فهم است بر میآید که این هستی کارخانه آدم سازی است. سفره، سفرۀ تربیت است. بساط، بساط تعالی است. مانند تسمه نقالهای که حسب سرشت خود مشغول بردن آدم به آنجاست که باید باشد. انبوه از حکم و تعلیم و امر و نهی هم برای وفق یافتن با این تسمه است. برای جا نماندن از کاروان. اینجاست که انگار جان آرام میگیرد. انگار لااقل میان هیاهوی جهان، سویی را بر میگزیند که ها... این همانی است که باید باشد
سیدی
اکنون راس اذان صبح روز جمعه هفدهم بهمن ماه سال نود و نه مقارن با جمعه چهارصد و بیست و هشتم است. در این سیر، هرجا که رها کردیم، بیشترش روزیمان شد. هرچیزی که محض او گذشتیم، افزون بازگرداند. از یکسو طمع رها کردن بیشتر و بیشتر دارم و از دیگر سو، خوف جان و دلم را فرا میگیرد. باغبان عالم شمایید آقاجان. نمیدانم کدام خاک برای رُستن و روییدن و تربیت بذر جان من و ما حاصلخیز تر است. خود را به شما سپردهایم آقای من
مرگهای پیاپی و سوکهای دمادم، این سوال را در ذهنم پررنگ تر میکند که چگونه باید زیست که آن زیستن، قابل نعمت باشد یا بهتر بگویم حق نعمت زیستن را ادا کند. ما را به ادای حق زیستن توانا سازید آقاجان