مولای من سلام ...
نخستین جمعه از ماه صفر، مقارن با اولین جمعه از مهرماه یکهزار و سیصد و نود و نه، و سلسله مشقها به چهارصد و نهمین جمعه رسید. جان ِمن، در این فکر بودم که راه شناختن، چه دشوار است، راهی شدن دشوارتر و راه شدن اعجاز.
آقاجان
در میان خلق، جماعتی به خور و خواب مشغولند اما از این جمع، قلیلی قدم در راه علم میگذارند. آگاهی بار سنگینی است. هر جانی طاقت علم ندارد. عمدتاً علم را به قدر معاش طلب میکنند و بیش از آن انگار تحفه همگانی نیست. عوام به تقلید زندگی میکنند اما عالمان، شناسای ِمسیرند.
اما آگاهی از مسیر مقدمه است. عالمان راه را میدانند اما دانستن کافی نیست. چه بسیار که میدانند راه کجاست و چاه کجا اما طاقت پیمودن راه را ندارند. یعنی دانستن صحیح یک حرف است و صحیح زیستن حرف دیگر. تاریخ داستانها دارد از عالمانی که می دانستند اما نتوانستند که راهی شوند.
پس مقام برتر و عظیمتر انجاست که طاقت پیمودن باشد و این ریاضتی است که از میان قلیل ِعالمان؛ اقل ِعاملان از عهده آن برخواهند آمد. خوشا به حال اهل عمل. اصلاً شاید حقیقت علم آنی است که منتهی به عمل شود والا علم منهای عمل، یحتمل خبری است که به گوش خورده اما به دل نرسیده.
یا صراط
عمل و راه پیمودن حرفی است اما راه شدن حرفی دیگر. راه، کسی است که چنان پیموده و چنان استوار رسیده که حالا نه تنها «دانسته» و نه تنها «پیموده» بلکه اکنون «رسانا» شده است. یعنی به واسطه او، دیگران نیز میرسند و این مقام، مقام شماست. هرکس، در هر آیین، با هر عنوان، با هر زبان که رسانای دیگران به حق است، دستی در دست شما دارد. کاش خدایتان ما را از این مقام، رزقی مقدر فرماید