| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام ...

جمعه چهارصد و هشتم، اخرین روز محرم از سال یکهزار و چهارصد و چهل و دو. خواستم بنویسم تصور آنکه روزی خواهد امد که سهم ما از دنیا سرآمده اما این کلمات در دست دیگران است، وسواس نوشتن را افزون می‌کند؛ دیدم این جمله، افشاری خامی ِنویسنده است.  اگر درک شود کلمات به سوی چه مقامی راهی است، غایت وسواس است.

مبادا که عادت شود که عادت، مُهلِک ِ قصد است. عادت یعنی زوال خواستن و انس گرفتن با «من ِسابق». عادت یعنی پرهیز و اجتناب از تجربه من ِجدید. عادت سراب ِسالک است. عادت وهم ِحرکت است. می پنداریم که در مسیریم و روزها از پی هم می آیند و می‌روند اما زمان تنها همین گردش ساعت و عدد تقویم نیست. چه بسیاری که هزاران بار یک روز را زندگی می‌کنند و کودکی در قامت کهنسالند.

بعد فلانی با خودش می‌گوید که چهل روز در مراقبت کوشیده‌ام اما در واقع یک روز بیشر نپیموده. پیمایش با چه حاصل می‌شود مگر؟ چه فرق است میان کسی که چهل روز را در واقع درجا زده و یک روز را چهل بار تکرار کرده با کسی که چهل روز چهل منزل پیموده؟ تفاوت در کجاست؟

آری آقا ... گمانم کار از همان قصد بر می‌اید. سلوک امر عقلی است. عقل است که روزها را ناهمانند می‌کند. اگر عقل را از زیستن حذف کنیم، ما چه توفیری داریم با جماد و نبات و حیوان؟ گربه‌های محل ما نیز یک تکرار مستمر روزانه را زندگی می‌کنند اما آیا حقیقت انها زمانمندی را درک می‌کند؟

آقاجان ... دیگران بی خبرند اما شما شاهد؛ سر به بیابان گذاشته‌ام. جسدی در خانه مانده اما دلی راهی است. مبادا گم بروم ... مبادا ...

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۹ساعت 0:52 |