| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام ...

شهادت مولا و جد اعلی، جناب علی است. بیست و یکم رمضان هزار و چهارصد و چهل و یک مقارن با بیست و ششم اردیبهشت نود و نه است. کار جمعه‌ها به سیصد و نودمین منزل رسیده است. یادم هست روزی از درس استادی شنیدم که اولیای الهی دستگیرند، هرکس به طی طریقی مشغول است، کسی باید دست گیرش باشد؛ سیاق هر ولی در دستگیری متفاوت است با دیگری

بعد ادامه داد، وای بر کسی که دست گیرش علی بن ابی طالب باشد. مولا سخت گیر و دقیق هستند. گویی هرکه بر محضر استادی مشرف است و آن کس که در پیشگاه علی باشد، باید خیلی باشد، باید با همه جان باشد. و آن روز من چنین در دلم آمد که دستگیر اگر علی باشد، دست دادن به گونه عباس بن علی مقبول است. چنان دست دادنی که دست پس کشیدنی بر آن متصور نیست

ای فرزند علی؛ سلام ...

در این قریب به هشت سال پشت در نشینی، نخستین باری است که چنین سلامی تقدیمتان میکنم. چه فخری برتر از فرزند علی بودن؟ چه فخری از این برتر که فرزندی چون شما داشتند؟ چه فخری از این برتر که مشتاق و دوست دار شما بودن؟ شما را دوست داشتم از آن وقت که دوست داشتن را دانستم. شما را دوست داشتم قبل از آنکه دل بستگی و عشق را تجربه کرده باشم. شما، قدیم ترین خواستنی در قلب من هستید پیش از آنکه همسر و فرزندی باشد. پدر و مادر را اشاره نمیکنم چون وابستگی به والدین جبر است نه انتخاب.

یاقدیم ...

مانند جنگجویی که به میدان میزند، زخم میخورد و غرق خونابه و گِل و پلشتی گاه گاه از میدان کناره می‌گیرد، هفته را در مصاف میگذرانم تا جمعه رسد و سر به بالین شما بگذارم و بگویم، هنوز هستم. با همه افتادگی و آلودگی هنوز هستم.

آقاجان

بی مرامی، شده است مرام روزگار ما. فریب‌کاری و منفعت طلبی، مانند قانون بازی، ظلمی است پذیرفته شده و گویی کسی را درد نمی‌آورد. بازی با قاعده حق و عقل و عدل و انصاف، مانند تخلفی است که با کارت قرمز روبرو می‌شود و باید تن به نیمکت نشینی داد. اگر تقدیر به نیمکت نشینی است، کنج مرا پربار بفرمایید.

دوست می‌دارم از این پس ِعمر را صرف خواندن و کوشیدن و جوشیدن در مفهوم «حق» کنم. و هوالحق ...

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 23:40 |