| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام

و این هشتمین هفته از ایام خانه مانی است و روزهای کنج نشینی به امر تکوینی کرونا و یورش ویروس به ولنگاری آدمیزاد. همچنان در مسیری قدم بر میدارم که نمیدانم کی به انجام خواهد رسید. جمعه سیصد و هشتاد و ششم است مقارن با بیست و نهم فروردین نود و نه

جناب جان

آیا باید اختتام نبوت را به ان معنا دانست که خداوند دیگر حرفی برای گفتن ندارد و هرآنچه گفتنی داشت در جان پیامبر خاتم گفته و در جام ایشان ریخته؟ یا بدان معناست که دیگر این جامی گسترده تر از جام پیامبر نخواهد بود که چیزی بیش از آنچه حضرت خاتم شنیده از رب العالمین بشنود. به ظاهر نتیجه عملی هردو نظر یک چیز است و اینکه دیگر سخن تازه ای به گوش آدمیان نخواهد رسید.

حضرت مربی

اتمام خدا و به سرانجام رسیدن کلام او به منزله تعیین حد است پس فرض نخست محال است اما دومین فرض عجیب نیست که بگوییم دیگر جانی به وسعت جان نبی آخرین، نخواهد بود. ما هرآنچه بشنویم شمه ای است از آنچه جناب ایشان شنیده اند و در واقع مساله آن است که ما تا چه میزان می توانیم همراز ایشان باشیم. همه تقلی و تربیت‌ها برای این است که هم صحبتی مدیدتری با جناب خاتم داشته باشیم.

اما چرا باید آن کس که از همگان بیشتر درک نموده، زیستنش در سالها پیش مقدر شده باشد؟ اگر پذیرفته ایم که هر هستنده ای، قدری معلوم دارد که از پیش مقدر است و از جمله این مقادیر سال آمدن و زیستن باشد؛ چرا باید آخرین و جامع ترین هستی، هزاران سال پیش از اکنون زیسته باشد. چرا نباید امید داشته باشیم که هنوز حرف ناگفته ای بر زبان خدا باقی است؟ اگر بنا بر این بود که نبی در ظرف زمانه خویش تربیت شود و اگر بنا بر این بود که انسان در سلوک خویش نسل به نسل ترقی یابد، علی القاعده ما باید به سمت خاتمیت پیش می رفتیم نه آنکه خاتمیت در پس سرمان باشد.

و مولای من

نسبت شما و خاتمیت چیست؟ آن چه شما خواهید فرمود که در گوش مردم چونان دین جدیدی دیده خواهد شد چیست؟ به گمانم این هفته به گزاره ای جدید رسیده ام. عالی ترین نعمتی که از جنابتان باید خواست، فهم خودتان است. ما از شما باید فهم شما را بخواهیم. تمام خواسته های دیگر از جمله ظهور و شفاعت و شهود و وصال و امثالهم فرق بر فهم شماست و اینکه فرموده اند بی شناخت شما مرگ، مرگ ِجاهلیت است؛ جمله ای عمیق تر از آنچیزی است که می پنداشتم. ما را از فهم خود نصیبی مقرر فرمایید.

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیست و نهم فروردین ۱۳۹۹ساعت 23:55 | 

مولای من سلام

گاهی حرفهایی را قورت میدهم و خود را به محبس سکوت می کشانم آنقدر قلبم فشرده می‌شود که گاه حروف قطره قطره از چشمانم می‌چکد. سالار ِمن؛ شما این سکوت چند صد ساله را با چه جانی تاب آورده‌اید؟ اگر چه قیاس میان ما و شما قیاس مع الفارق است اما به حکم آنکه فرمود من بشری مثل شما هستم، گاه حیران می‌مانم که چه طور می‌شود این سکوت ممتد را تاب آورد؟

حضرت ِصبر

سیصد و هشتاد و پنجمین مشق است و چند روزی از سالگشت میلاد شما گذشته. مبارک ِمایید و مفتخریم به زیستن در هوایی که به نفس شما آمیخته. گاهی که توجهی به دم و بازدم دارم حظم از این است که ضرباهنگ جانم را با نفس شما کوک کنم. امروز عکسهایی که مادرم میفرستاد بهانه مرور کودکی شد. بیش از پنجاه روز است که مادرم را ندیده ام و شاید از سر دلتنگی دایم به آلبوم های گذشته مشغول است. از حوالی دوازده سالگی است که گویی میان هیاهوی کودکی کسی صدایم می زند و دلم به سوی شما کشیده شد. نه فقط من که شاید شور محرم، تور شکار همگانی است. ما هم گرم به شعله های جد شهیدیم

ای پدرِآشتی

اگرچه در کودکی شما را همواره آنگونه توصیف کردند که گویی کنیه‌تان ابالحارب است و نه اباصالح اما منت گذاشتید که طعمی جز آنچه گفتند را چشاندید. این ما نیستیم که دل میدهیم، این شمایید که دل می برید. این ما نیستیم که آگاه میشویم؛ این حق است که اگر اراده کند رخ می‌نمایاند. ما به علم نمی‌رسیم بلکه علم است که ما را در بر می‌گیرد. گویی همه تقلای ما در اثبات طلب است. مانند جوجه گنجشکی که همه استطاعتش دهن باز کردن است و خواستن و خواستن و خواستن

یا پدر

دوزخ آن مرگی است که در آغوش شما نباشد. خسران است اگر این راه نهر ناچیز با عبور از سنگستان های پرخم و طولانی به دریای شما سرریز نشود. آغوش دریا حتی بر روی گل آلوده ترین رودها نیز بسته نیست. من به مهربانی بی مانند شما نه امیدوار بلکه باور دارم.

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیست و دوم فروردین ۱۳۹۹ساعت 2:13 |