| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای ِمن سلام ...

دست ِشما را می‌بوسم بلکه سایه شما را می‌بوسم. در عمرم بر هیچ احدی به قدر جناب ِشما وفادار و ماندگار نبوده ام. بی وفا بر هر ایستگاه و اقامتگاه، فقط در گذرم و این قاعده یک مستثنا دارد و آن شمایید. عالمان، اساتید، بزرگان، عارف و درویش، صوفی و پیر و مراد، هرکه بوده، هرکجا بوده من از غفلت یا اقتضای سرشتم، به هرسبب که بوده از آنها گذشته ام اما شما...

آقای ِدلم

من یکبار با دلم حسابها را صاف کرده ام که گناهکار و بی گناه، خوب و بد، رفته و نرفته، پاک یا آلوده، دست از این مرد بر نمیدارم. صد البته که عهد شما به ظالمین نمی رسد و بنده بر نفس خود بصیرم و میبینم که چقدر دورم از اهل شما و تبار شما اما ... نمی‌روم. حالا نیز به برکت ِنظر شماست که هفتمین سال جمعه نویسی آغاز میشود

حضرت ِپناه

از آن نغمه آسمانی در دهم آذر یکهزار و سیصد و نود و یک، شش سال گذشته و اکنون هفتمین سال این سلسله نویسی آغاز میشود. شش سالی که هر روزش سالی است. چه زخم ها، چه دردها، چه جان به لب رسیدن ها، شکستن ها، روییدن ها ... آخ آقا ... آخ آقا ... چه کشیده‌ام مولای ِمن و چه دانم که چه باقی مانده. سیصد و پانزدهمین جمعه را در شانزدهم آذرماه نود و هفت تقدیم میکنم

باباجانم

دنیا را باید با لبخندی عمیق سپری کرد. لبخند عمیق، آن تبسمی است که پس از عبور از هق هق گریه حاصل میشود، پس از مواجهه با رنج و بلا و بعد عبور از پل ِملال. لبخند عمیق محصول چنان درکی از هستی است که به هیچ بلا و رنجی زوال نخواهد یافت. لبخند عمیق همان موهبتی است که در غوغای کربلا، زیباآفرین می‌بیند. لبخند عمیق، عبادت ِبرگزیدگان ِعالم است. مرا به مقام لبخند عمیق مبعوث فرمایید آقاجانم

 

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه شانزدهم آذر ۱۳۹۷ساعت 0:19 |